جدول جو
جدول جو

معنی موئین - جستجوی لغت در جدول جو

موئین
منسوب به مو، مویین، مویی، رجوع به مویین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومین
تصویر مومین
تهیه شده از موم، مومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موچین
تصویر موچین
آلت کوچک شبیه انبر که با آن مو از صورت می چینند، خارچینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویین
تصویر مویین
ساخته شده از موی
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 26 تن سکنه، راه آن مالرو است، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مو یِ)
منسوب به مو و شعر. (ناظم الاطباء). مویی. مویینه. مویین. (از یادداشت مؤلف). به معنی مویین باشد. (آنندراج). و رجوع به مویین و مویی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مائه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). صدها:
خود گرفتم کنند و نیز نهند
پای بر پایۀ الوف و مئین.
انوری.
و رجوع به مائه و مائین شود، سوره هایی از قرآن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مئون شود
لغت نامه دهخدا
امیر اعظم، (غیاث اللغات)، سردار، (فرهنگ خطی)، فرمانده، سردار، نویان، نوین، (فرهنگ فارسی معین)، پادشاهزاده، (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، فرمانده ده هزار نفر، (ناظم الاطباء) :
دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار،
سعدی،
خاقان منصور قلب و میمنۀ سپاه ظفرپناه را به نور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داد، (حبیب السیر از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مومی، مومی شده و از موم ساخته شده، (ناظم الاطباء)، هرچیز که از موم ساخته باشند، (آنندراج) :
بر دل مومین و جان مؤمنش
مهر و مهر دین مهیا دیده ام،
خاقانی،
به هر مجلس که شهدت خوان درآرد
به صورتهای مومین جان درآرد،
نظامی،
- جامۀ مومین، موم جامه و مشمع، (ناظم الاطباء)، مرادف موم جامه است، (آنندراج) :
باتریهای حسودان چرب ونرمی می کنم
جامۀ مومین بود آسیب باران را علاج،
محمدسعید اشرف (از آنندراج)،
- طبع مومین، سرشت و طبیعت نرم همچون موم،
- نخل مومین، صورت نخلی که از موم ساخته باشند، پیکرۀ درخت نخل که از موم ساخته شده باشد:
بلی نخل خرمای مریم بخندد
بر آن نخل مومین که غیلان نماید،
خاقانی،
رجوع به مدخل نخل مومین شود
لغت نامه دهخدا
(مو)
مویی. مویینه. منسوب به مو. منسوب به موی. آنچه به موی نسبت دارد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مویینه و موی شود، ساخته شده و تافته شده از موی. (ناظم الاطباء). مویینه. بافته شده و تافته شده از موی، باریک مانند مو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ / دِ کَ دَ)
موییدن. نالیدن. رجوع به موییدن شود
لغت نامه دهخدا
چینندۀ مو،
موچینه، موچنه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موچینه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 55000 گزی شمال سعیدآباد، سر راه مالرو بیدرزان به قنات نو واقع شده است، کوهستانی و سردسیر است و 250 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِئین)
به معنی صدها. این جمع مائه است به حذف تای فوقانی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مئین شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از اعمال فارس از نواحی شیراز، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج که در 27 هزارگزی شمال خاور رزاب و 15 هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به مریوان واقع است، کوهستانی و سردسیر است، 220 تن سکنه دارد، ازرودخانه و چشمه آبیاری میشود، محصولاتش غلات و لبنیات و توتون است، مردمش بزراعت و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قصبه مرکز بخش بوئین، تابع شهرستان قزوین، دارای 2235 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِهْ)
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 7هزارگزی راه عمومی تاکستان با 510 تن جمعیت. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مئین
تصویر مئین
جمع ماه، سدها، سد چمراسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی فرمانده سردار فرمانده سردار: خاقان منصور قلب مسمنه و میسره سپاه ظفرپناه را بنور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داده بمیدان جنگ ومعرکه نام و ننگ فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویین
تصویر مویین
منسوب به مو، آنچه از موی بافته و ساخته شده مویینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویین
تصویر مویین
ساخته شده و تابیده شده از مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویین
تصویر مویین
ظریف
فرهنگ واژه فارسی سره
منقاش، موچینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد