در اساطیر یونان یکی از دختران ’نیوبه’ است که مانند خواهرش ’امیکلا’ بوسیلۀ ’ارتمیس’ از آسیب و آزار مصون ماند. (از لاروس بزرگ) در اساطیر یونان دختر اقیانوس که با ’پلاسگوس’ زناشوئی کرد و ’لیکون’ را زائید. (از لاروس بزرگ)
در اساطیر یونان یکی از دختران ’نیوبه’ است که مانند خواهرش ’امیکلا’ بوسیلۀ ’ارتمیس’ از آسیب و آزار مصون ماند. (از لاروس بزرگ) در اساطیر یونان دختر اقیانوس که با ’پلاسگوس’ زناشوئی کرد و ’لیکون’ را زائید. (از لاروس بزرگ)
مصیبت. (ازمنتهی الارب). تعزیت. (آنندراج). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. (از تعریفات جرجانی) ، مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه رسنده به کسی. (منتهی الارب). ج. مصائب. (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). کاری سخت که به کسی رسد. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) ، اندوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصیبت شود
مصیبت. (ازمنتهی الارب). تعزیت. (آنندراج). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. (از تعریفات جرجانی) ، مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه ِ رسنده به کسی. (منتهی الارب). ج. مصائب. (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). کاری سخت که به کسی رسد. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) ، اندوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصیبت شود
ماهیابه. ماهیاوه که نانخورش مردم لار است که ازماهی کوچک سازند و خورند. (برهان). نانخورشی که اکثر و اغلب مردم از ماهی ریزه ترتیب دهند: مدحت مهیوه گویم به ادای کچری و گر از جانب لارم امرا بنوازند. وگر از جانب لارم امرا بنوازند مدحت مهیوه گویم به ادای کهوی. بسحاق اطعمه. زین دو قاصد خبر مهیوه می پرسیدم هر دو گفتند که هست او بسلامت در لار. بسحاق اطعمه (دیوان ص 14)
ماهیابه. ماهیاوه که نانخورش مردم لار است که ازماهی کوچک سازند و خورند. (برهان). نانخورشی که اکثر و اغلب مردم از ماهی ریزه ترتیب دهند: مدحت مهیوه گویم به ادای کچری و گر از جانب لارم امرا بنوازند. وگر از جانب لارم امرا بنوازند مدحت مهیوه گویم به ادای کهوی. بسحاق اطعمه. زین دو قاصد خبر مهیوه می پرسیدم هر دو گفتند که هست او بسلامت در لار. بسحاق اطعمه (دیوان ص 14)
زن آزاد گران کابین. (منتهی الارب). کدبانو. (زمخشری). ج، مهائر. حره. مملوکه. مقابل امه. زن اصلمند. زن اصیل زاده. زن کدبانو: فیقولون انه (ان اسقلبیوس) ابن افوللن و بنت فلاغواس قورونس مهیرته. مهیرۀ ایام که از مهرم به جان می نهاد... (نفثهالمصدور ص 112 چ یزدگردی)
زن آزاد گران کابین. (منتهی الارب). کدبانو. (زمخشری). ج، مهائر. حره. مملوکه. مقابل امه. زن اصلمند. زن اصیل زاده. زن کدبانو: فیقولون انه (ان اسقلبیوس) ابن افوللن و بنت فلاغواس قورونس مهیرته. مهیرۀ ایام که از مهرم به جان می نهاد... (نفثهالمصدور ص 112 چ یزدگردی)
مهوب. مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب، مادۀ ه ی ب). سهمگین. سهمناک. ترسناک. آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مردم از او ترسند. صاحب غیاث اللغات گوید استعمال این کلمه به ضم میم خطاست و در اصل ’مهیب منه’ بوده است ترسیده شده از او، چه مهیب صیغۀ اسم مفعول از هیبت که مصدر لازم است بدون تقدیر حرف جر درست نباشد. (غیاث اللغات). باهیبت. هولناک. سهمگین. ترسناک. که از وی ترسند: نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. رودکی. بزد کوس و آورد بیرون صلیب صلیبی بزرگ و سپاهی مهیب. فردوسی. خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. (چهارمقاله ص 96). رو به شهر آورد سیلی بس مهیب اهل شهر افغان کنان جمله رعیب. مولوی. قصه ای با طول و با عرض و مهیب قصه ای بس دور لیکن بس قریب. مولوی. ، شیر بیشه. مهوب. (منتهی الارب) ، محترم. با هیبت. باشکوه: دایم موقر و محترم و... و مهیب مطاع و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
مهوب. مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب، مادۀ هَ ی ب). سهمگین. سهمناک. ترسناک. آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مردم از او ترسند. صاحب غیاث اللغات گوید استعمال این کلمه به ضم میم خطاست و در اصل ’مهیب منه’ بوده است ترسیده شده از او، چه مهیب صیغۀ اسم مفعول از هیبت که مصدر لازم است بدون تقدیر حرف جر درست نباشد. (غیاث اللغات). باهیبت. هولناک. سهمگین. ترسناک. که از وی ترسند: نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. رودکی. بزد کوس و آورد بیرون صلیب صلیبی بزرگ و سپاهی مهیب. فردوسی. خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. (چهارمقاله ص 96). رو به شهر آورد سیلی بس مهیب اهل شهر افغان کنان جمله رعیب. مولوی. قصه ای با طول و با عرض و مهیب قصه ای بس دور لیکن بس قریب. مولوی. ، شیر بیشه. مهوب. (منتهی الارب) ، محترم. با هیبت. باشکوه: دایم موقر و محترم و... و مهیب مطاع و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
شراب مطیبه للنفس، یعنی سبب خوشی نفس است. (منتهی الارب). شرابی که سبب خوشی نفس است. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). طعام مطیبه، طعامی که نفس را خوش آید. (مهذب الاسماء)
شراب مطیبه للنفس، یعنی سبب خوشی نفس است. (منتهی الارب). شرابی که سبب خوشی نفس است. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). طعام مطیبه، طعامی که نفس را خوش آید. (مهذب الاسماء)
مهیره در فارسی: خدیش کد بانو، خانمان بانو گران کابین زن کد بانو، زن اصل زاده گران کابین: (مهیره ایام که از مهرم بجان می نهاد: رات و خط شیب فی عذاری فصدت)
مهیره در فارسی: خدیش کد بانو، خانمان بانو گران کابین زن کد بانو، زن اصل زاده گران کابین: (مهیره ایام که از مهرم بجان می نهاد: رات و خط شیب فی عذاری فصدت)