جدول جو
جدول جو

معنی مهکی - جستجوی لغت در جدول جو

مهکی(مِ لِ)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب غربی راه فرعی خرم آباد به کوهدشت با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مهکی(مَ هََ)
یکی از طوایف کرد پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
(پسرانه)
هدایت شده، نام امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
نام قائم مقام منتظر در نزد شیعیان، کسی که خداوند او را به سوی حق هدایت نموده، هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکی
تصویر متکی
کسی که به دیگری تکیه و اعتماد کند، تکیه کننده، تکیه داده و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
تهیه شده در مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
سیاه، به رنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزکی
تصویر مزکی
معرفی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
برافروزندۀ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود، دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود، فرس مذک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مذکّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کی)
فرس مذکی، اسب دندان همه بیرون آمده. (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه دندانهایش، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغه). المذاکی و المذکیات، اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است، واحد آن مذک و مذک ه است. (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسۀ او (بچه اسب) بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی. (تاریخ قم ص 178). ج، مذاکی و مذکیات، فرس مذک ه، اسب از میانه مال در گذشته. ج، مذاکی، مذکّیات. (منتهی الارب)، برندۀ گلوی گوسفند و جز آن. (از منتهی الارب). رجوع به تذکیه شود، مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُذَکْ کا)
بسمل. گلو بریده شده. (غیاث اللغات از منتخب اللغه و شرح نصاب) (آنندراج). نعت مفعولی است از تذکیه به معنی ذبح کردن. رجوع به تذکیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منسوب به مسک و معاملۀ آن. (از الانساب سمعانی)، مشکی. سیاه. برنگ مشک: ولها (لقراصیا) ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی ی)
بیان شده. گفته شده، بازگفته شده. نقل شده، نوشته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به حکایت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ اَ)
دهی است از دهستان بشیرۀ بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 7هزارگزی خاور سرپل ذهاب کنار راه شوسۀ کرمانشاه با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه پاطاق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به آهک. از آهک. کلسی، آهک فروش، کلسی. (فرهنگستان).
- نمد آهکی، قسمی نمد از جنس پست
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی.
سوزنی.
هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی
بادبختت بر عنایت متکی.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 161).
گرد میگشتی که اندرشهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب باهک از آهک کلسی، آهک فروش. یا نمد آهکی. قسمی نمد از جنس پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکی
تصویر مبکی
گریاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکی
تصویر متکی
تکیه کننده، کسی که بدیگری اعتماد دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزکی
تصویر مزکی
پاک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
سیاه، تیره
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهپی
تصویر مهپی
عصب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمی
تصویر مهمی
مهم بودن قابل توجه و اهمیت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزکی
تصویر مزکی
((مُ زَ کّ))
پاک کننده، پاکیزه کننده، معرف، شناساننده، آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکی
تصویر متکی
((مُ تَّ))
تکیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مَ یّ))
هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مُ دا))
هدیه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
((مِ))
تیره رنگ، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزکی
تصویر مزکی
((مُ زَ ک کا))
پاکیزه شده، پاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکی
تصویر متکی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره