دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب غربی راه فرعی خرم آباد به کوهدشت با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب غربی راه فرعی خرم آباد به کوهدشت با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
برافروزندۀ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود، دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود، فرس مذک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مذکّی شود
برافروزندۀ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود، دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود، فرس مُذْک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَکّی شود
فرس مذکی، اسب دندان همه بیرون آمده. (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه دندانهایش، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغه). المذاکی و المذکیات، اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است، واحد آن مذک و مذک ه است. (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسۀ او (بچه اسب) بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی. (تاریخ قم ص 178). ج، مذاکی و مذکیات، فرس مذک ه، اسب از میانه مال در گذشته. ج، مذاکی، مذکّیات. (منتهی الارب)، برندۀ گلوی گوسفند و جز آن. (از منتهی الارب). رجوع به تذکیه شود، مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغه)
فرس مذکی، اسب دندان همه بیرون آمده. (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه دندانهایش، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغه). المذاکی و المذکیات، اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است، واحد آن مُذْک و مُذَک ه است. (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسۀ او (بچه اسب) بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی. (تاریخ قم ص 178). ج، مذاکی و مذکیات، فرس مُذَک ه، اسب از میانه مال در گذشته. ج، مَذاکی، مُذَکّیات. (منتهی الارب)، بُرندۀ گلوی گوسفند و جز آن. (از منتهی الارب). رجوع به تذکیه شود، مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغه)
منسوب به مسک و معاملۀ آن. (از الانساب سمعانی)، مشکی. سیاه. برنگ مشک: ولها (لقراصیا) ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار)
منسوب به مسک و معاملۀ آن. (از الانساب سمعانی)، مشکی. سیاه. برنگ مشک: ولها (لقراصیا) ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثُم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار)
دهی است از دهستان بشیرۀ بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 7هزارگزی خاور سرپل ذهاب کنار راه شوسۀ کرمانشاه با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه پاطاق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بشیرۀ بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 7هزارگزی خاور سرپل ذهاب کنار راه شوسۀ کرمانشاه با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه پاطاق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بر سریر دولت و اقبال متکی ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی. سوزنی. هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی بادبختت بر عنایت متکی. مولوی (مثنوی چ خاور ص 161). گرد میگشتی که اندرشهر کیست کو بر ارکان بصیرت متکی است. مولوی
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بر سریر دولت و اقبال متکی ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی. سوزنی. هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی بادبختت بر عنایت متکی. مولوی (مثنوی چ خاور ص 161). گرد میگشتی که اندرشهر کیست کو بر ارکان بصیرت متکی است. مولوی
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده