جدول جو
جدول جو

معنی مهود - جستجوی لغت در جدول جو

مهود(مُ هََوْ وَ)
غناء مهود، غناء نرم و آهسته. (منتهی الارب، مادۀ ه و د). آواز و تغنی ملایم و نرم. (ناظم الاطباء) ، یهودی شده. رجوع به تهوید شود
لغت نامه دهخدا
مهود(مُ)
جمع واژۀ مهد. (دستورالاخوان) (منتهی الارب). رجوع به مهد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهوش
تصویر مهوش
(دخترانه)
مثال ماه، زیبایی، مانند ماه، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهبود
تصویر مهبود
(پسرانه)
به شکل ماه، از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیر خردمند انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهبد
تصویر مهبد
(پسرانه)
مهبود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فهود
تصویر فهود
فهدها، یوزپلنگ ها، جمع واژۀ فهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معود
تصویر معود
عادت داده شده، تربیت شده، ورزیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوس
تصویر مهوس
صاحب هوس، به هوس افتاده، دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجهود
تصویر مجهود
کوشش، تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوش
تصویر مهوش
ماه مانند، خوشگل و زیبا مانند ماه، ماهرو، ماهرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهود
تصویر شهود
شاهدها، حاضر شدن، جمع واژۀ شاهد، دیدن چیزی، گواه شدن، در تصوف آشکاری حقایق در دل، مشاهدۀ حق در ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقود
تصویر مقود
آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند، افسار، مهار، لگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهود
تصویر مشهود
حاضر شده، دیده شده، آنچه دیده شود، آنچه بر آن گواه شوند، روز جمعه، روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معهود
تصویر معهود
مورد عهد واقع شده، معروف، دیده و شناخته شده، قدیمی، کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهود
تصویر عهود
عهدها، پیمان ها، قراردادها، روزگارها، ضمان ها، منشورها، جمع واژۀ عهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوع
تصویر مهوع
آنچه باعث تهوع و استفراغ شود، قی آور
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
گو شکاری وگو نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوی که جهت طبخ نان کنند و یا گو شکاری. (ناظم الاطباء). جایی در زیر زمین برای شکار یا نان پختن. (از اقرب الموارد). حفره ای که درون آن گشاد و سر آن تنگ باشد و برای شکار کردن یا نان پختن آماده شود. (از المرجع)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََوْ وَ دَ)
به معنی مهود است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مهود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهود
تصویر شهود
حاضر شدن، آشکارا، دیدن، مقابل غیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهود
تصویر سهود
ریدک ریتک نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهود
تصویر تهود
یهودیگری، نیکوکاری، آهستگی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهود
تصویر جهود
کلیمی، یهودی اسرائیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهود
تصویر عهود
زمانها و پیمانها و سوگندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهود
تصویر فهود
جمع فهد، یوزان جمع فهد یوزان پوزپلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهود
تصویر مجهود
کوشش، جهد، غایت کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
آسه چرخ آسه چرخ چاه، چوب سرمه سرمه کش، باز بند چلیپا گونه ای که مرغان شکاری بر آن نشینند، میخ، ساغه تخمدان، خامه امرود گلابی: بر سر شاخی مرودی چند دید باز صبری کرد و خود را وا کشید. (مثنوی) میل سرمه، آهن حلقه لگام که گرد آن باشد، چرخ آهنین دول، میله ای که باز بر آن نشیند و زنجیری دارد که پای بازرا بدان بندند: شیر نخواهد به پیش او در زنجیر باز نخواهد به پیش او در مرود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشهود
تصویر مشهود
هویدا، پیدا، پدیدار، نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معهود
تصویر معهود
پیمان کرده شده، عهد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معود
تصویر معود
عادت کرده بچیزی، معتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهند
تصویر مهند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره