جدول جو
جدول جو

معنی مهنوی - جستجوی لغت در جدول جو

مهنوی(مَ نَ)
منسوب به مهنه یا میهنه، از قرای خابران خراسان و از آنجاست شیخ ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانوی
تصویر مانوی
مربوط به آیین مانی مثلاً سنگ نوشته های مانوی، پیرو آیین مانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مینوی
تصویر مینوی
بهشتی، روحانی، معنوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
فضاهای میان دو کوه
کنایه از مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهناوی
تصویر مهناوی
عنوانی در نیروی دریایی، نظیر گروهبان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنوی
تصویر معنوی
مقابل صوری، مربوط به باطن، درونی، مقابل مادی، غیر مادی، کنایه از آنکه به معنویت می پردازد، عارف
فرهنگ فارسی عمید
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیۀ مصراع دوم آن نظیر قافیۀ مصراع اول باشد، منظومه ای که در این قالب سروده شده باشد مثلاً مثنوی معنوی
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
مجتبی. دانشمند ایرانی متولد سال 1282 هجری شمسی تحصیلات ابتدائی او در سامره و تهران و تحصیلات متوسطۀ وی در دارالفنون و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی و عالی او در کینگز کالج (لندن) و مدرسه مطالعات آسیائی دانشگاه لندن بود. شغل های اداری وی: تندنویسی در مجلس شورای ملی، ریاست کتاب خانه ملی، عضویت دفتر فرهنگی سفارت ایران در لندن و پاریس، ریاست تعلیمات عالیۀ وزارت فرهنگ، رایزنی فرهنگی سفارت ایران در ترکیه، استادی دانشگاه تهران و مسؤولیت علمی بنیاد شاهنامۀ فردوسی بود. وی روز ششم بهمن ماه 1355 هجری شمسی درگذشت. آثار علمی و تحقیقی ارزنده ای دارد
لغت نامه دهخدا
نام شهری است به روم، (از فهرست ولف) :
وزان شارسان سوی مانوی راند
که آن را جهاندیده مینوی خواند،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ وی)
منسوب به مانی. (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش
بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار.
فرخی.
باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی.
فرخی.
، کسی که پیرو مانی نقاش باشد. (ناظم الاطباء). پیرو آیین مانی. ج، مانویان و مانویون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و اندر سمرقند جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. (حدود العالم).
به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست
اگرچه صورت او صورتی است در ار تنگ.
فرخی.
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.
عنصری (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
حدیث رقعۀ توزیع بر تو عرضه کنم
چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی.
منوچهری.
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حجت و پرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مانی و مانویه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
افتاده. از بالا به زیرافتاده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مینو، بهشت:
وزان شارسان سوی مانوی راند
که او را جهاندار مینوی خواند،
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی 1120/43)،
رجوع به مینو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به مینو. بهشتی. جنتی، روحانی. رجوع به مینو شود.
- جهان (عالم) مینوی، جهان روحانی. عالم مینوی. مقابل دنیا و گیتی
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ وی ی)
منسوب به معنی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ضد لفظی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل سلانیک و به طریقۀ مولویه منتسب بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل:
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم.
فرخی.
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده است از اول شب تا بسحر.
فرخی.
به روی ماند گفتار خوب آن مهروی
فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار.
فرخی.
بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی.
خیام (از سندبادنامه ص 284).
مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی
پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را.
سوزنی.
دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی
ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد.
ابواللیث طبری.
که تا روی مهروی دارانژاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد.
نظامی.
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست.
مولوی.
پس بدو بخشید آن مهروی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.
مولوی.
ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز
هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را.
سعدی.
اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند.
سعدی.
من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است
یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود.
سعدی.
تو بر بندگان مه روئی
با غلامان یاسمن بوئی.
سعدی (گلستان).
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد.
حافظ.
ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی.
حافظ.
فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست
و امروز نیز ساغر مهروی و جام می.
حافظ.
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
حافظ.
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن.
حافظ.
و رجوع به مهرو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ وی ی)
منسوب به مهدی. رجوع به مهدی شود، منسوب به مهدیه، شهری ازبلاد قیروان. (یادداشت مؤلف). رجوع به مهدیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
. با معنی و چمی. (ناظم الاطباء). منسوب به معنی. مربوط به معنی. آرشی. مقابل لفظی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حقیقی و راست و اصلی و ذاتی و مطلق و باطنی و روحانی. (ناظم الاطباء). مقابل مادی. مقابل صوری. مقابل ظاهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معنایی که فقط بوسیلۀ قلب شناخته می گردد و زبان را در آن بهره ای نیست. (از تعریفات جرجانی) :
به گوش جان و دلت پند معنوی بشنو
نگر چه گوید، گوشت به پند او بسپار.
ناصرخسرو.
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی.
ادیب صابر.
کی توان گفت از دهان تو سخن
زانکه صورت نیست آن جز معنوی.
عطار.
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن
دو چشم معنوی باید عروسان معانی را.
مولوی.
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
سعدی.
- دوست معنوی، دوست درونی. (ناظم الاطباء). دوست منزه از شوائب مادی.
- مرد معنوی، آنکه در عالم معنی سیر کند. سالک راه حق:
من که قاضی ام نه مرد معنوی
زین مرقع شرم می دارم همی.
عطار (منطق الطیر چ مشکور ص 125).
- مقامات معنوی، مراتب سیر باطنی. درجات سلوک به سوی حق. مقامات عرفانی:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مهوی ̍ و مهواه. (اقرب الموارد). مغاکهایی که میان دو کوه باشد. پستیهای زمین میان دو کوه: بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته. (تاریخ بیهق ص 4). کوکب کتابت از مهاوی هبوط به اوج ثریا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید ساز محاربت ترتیب داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهنوت
تصویر مهنوت
پنجه برگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در نیروی دریایی خدمت کند و درجه او معادل گروهبان ارتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مینو: بهشتی جنتی، معنوی. یا جهان (عالم) مینوی. جهان روحانی دنیا گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
دره ها جمع مهوی مهوا: فضاهای بین دو کوه و مانند آن: (و برزگران در مواضع دور دست و مهاوی مهیب فارغ و آزاد تخم میکارند و میدروند. .)، شکافها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مهدی (مطلقا)، منسوب به مهدی صاحب الزمان (ع) امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنوی
تصویر معنوی
حقیقی و راست و اصلی و ذاتی و مطلق و باطنی و روحانی
فرهنگ لغت هوشیار
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیه مصراع دوم آن نظیر قافیه مصراع اول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مانوی در فارسی: زندیک پیرو مانی مانی گرا منسوب به مانی پیرو آیین مانی جمع مانویون مانویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدوی
تصویر مهدوی
((مَ دَ))
منسوب به مهدی (مطلق)، منسوب به مهدی صاحب الزمان (ع) امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
جمع مهوی، فضاهای بین دو کوه و مانند آن، شکاف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معنوی
تصویر معنوی
((مَ نَ))
منسوب به معنی، باطنی، حقیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانوی
تصویر مانوی
((نَ))
پیرو دین مانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنوی
تصویر مثنوی
((مَ نَ))
مزدوج، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیه مخصوص به خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مینوی
تصویر مینوی
روحانی، معنوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معنوی
تصویر معنوی
مینوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهندی
تصویر مهندی
اهمیت
فرهنگ واژه فارسی سره