جدول جو
جدول جو

معنی مهناء - جستجوی لغت در جدول جو

مهناء
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
مهناء
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
مهناء
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهنا
تصویر مهنا
(دخترانه)
گوارا و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنام
تصویر مهنام
(پسرانه)
آنکه نامش چون ماه است، دارای نام زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهناز
تصویر مهناز
(دخترانه)
نور ماه، شکوه ماه، ناز ماه، آنکه چون ماه ناز و زیبا است، آنکه به ماه ناز و فخر می فروشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنا
تصویر مهنا
گوارا، خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
زمین بی گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقه مهشاء، ناقۀشتاب لاغر شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از درجات نیروی دریایی، برابر گروهبان
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ یْ یَءْ)
مهیا. رجوع به مهیا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کجی و عیب کاسه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). عیب و کجی در کاسه و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جُ)
گروه بی خیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گروه که در آنان خیر نباشد. (از اقرب الموارد). مهجنی. مهجنه. و رجوع به مهجنه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
قطران، خوشۀ خرما که باران خورده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بطنی از قبیلۀ طی و آنان فرزندان هنأبن عمرو بن غوث بن طی هستند. (صبح الاعشی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ بَ)
دهی است از بخش کوهک شهرستان جهرم. دارای 393تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه، خرما و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشود از آن، شادمان شدن به کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوارنده شدن طعام کسی را. (منتهی الارب) ، دادن کسی را و بخشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبزآب. عین مهقاء، چشمۀ سبزآب، مؤنث امهق، سخت سپید که به هیچ رنگ آمیزش ندارد و تابان و براق نباشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَءْ)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رَءْ)
نعت است از تهرئه. گوشت نیک پخته. (منتهی الارب). گوشت بریان کرده. (مهذب الاسماء). رجوع به مهرا و رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
آبگینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جوهرالزجاج، (اقرب الموارد)، گوهر آبگینه، (زمخشری) (دهار)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، مینا، رجوع به مینا شود
مینا، لنگرگاه کشتی ها، رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ ءْ)
از ’ن ه ء’، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) : لحم منهاء، گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زشت رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه مردم او را دشمن دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ مکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مکین، جاگیر و ذی عزت نزد پادشاه. (آنندراج). و رجوع به مکین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث امثن. زنی که کمیز وی قطره قطره چکد و چکمیزک زده بود. (ناظم الاطباء). زنی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَءْ)
سپر، بدان جهت که خمیده پشت است. (منتهی الارب). سپری که در وی هیچ آهن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهنا
تصویر مهنا
گوارا شده، با عافیت، خوشگوار و گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهنا
تصویر مهنا
((مُ هَ نّ))
گوارا، خوش آیند
فرهنگ فارسی معین
خوش گوار، گوارا
متضاد: ناگوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد