جدول جو
جدول جو

معنی مهلبیه - جستجوی لغت در جدول جو

مهلبیه(مُ هََ لْ لَ بی یَ)
به فارسی فرنی نامند. از جمله اغذیۀ لذیذه است که از آردبرنج و شیر و شکر ترتیب دهند و او را دودرس بابلی جهت مهلب بن مغیره اختراع نمود. بجهت رفع قی طعام که از ریختن سودا به معده ناشی شده بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). حکیمی از بابل به نام دودرس آن را برای مهلب بن ابی صفره ساخت، آنگاه که معده او بیمار شد و بوسیلۀ آن شفا یافت. بهترین نوع آن از برنج پاکیزه و شیر گاو ساخته می شود. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 332)
لغت نامه دهخدا
مهلبیه
مهلبیه در فارسی مونث مهلبی: یخ در بهشت از خوراک ها مونث مهلبی، نوعی خوراک مرکب از آرد و شیر و شکر و بادام یا پسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای در اسلام که فرقه های دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمی دانند و نهی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولویه
تصویر مولویه
فرقه ای از صوفیان پیرو جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَبْ بی یَ)
تأنیث متنبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ بی یَ)
تأنیث مسیبی که منسوب به مسیب است، نام سکه هائی که توسط مسیب بن محمد بن ربع الریوند ملک بخارا در قرون اولیۀ اسلامی در بخارا ضرب می شده است و مشهور به دراهم مسیبیه بوده است. این دراهم فقط در بخارا و توابع آن رواج داشت. دو برادر دیگر مسیب به نامهای محمد و غطریف نیز درهم هائی در بخارا سکه زدند که به نامهای خودشان (محمدیه، غطریفیه) موسوم بود. (سمعانی برابر کلمه ریوندی) (النقود العربیه ص 150) (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ می یَ)
مسلّمه. رجوع به مسلّمه و مسلمیات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می یَ)
از مذاهبی است که بوسیلۀ اصحاب ابی مسلم صاحب الدعوۀ معروف، به خراسان پدید آمد. مسلمیه ابومسلم را امام دانند و گویند او زنده است. در آنگاه که منصور (به خیانت) ابومسلم را بکشت دعات و اصحاب نزدیک او به نواحی بلاد گریختند. یکی از آنها اسحاق ترک است که به ماوراءالنهر شد و در آنجا برای خواندن مردم به ابی مسلم مقیم گشت و مدعی گردید که ابومسلم به کوهستان ری محبوس است و پیروان او - نظیر کیسانیه نسبت به محمد بن الحنفیه - گمان برند که او به روزی معلوم بیرون آید، و اسحاق را از آن روترک گویند که زمانی او به بلاد ترک رفته و مردم را به ابی مسلم دعوت کرد. و صاحب کتاب اخبار ماوراءالنهر گوید که ابراهیم بن محمد که عالم امور مسلمیه بود گفت: اسحاق از مردم ماوراءالنهر و امی بود و پریی مسخر خویش داشت که هرچه از او پرسیدندی فردا شب پاسخ گفتی. و این اسحاق پس از مرگ ابومسلم مردم را بدین دین خواند و خود را پیامبر و فرستادۀ زردشت می گفت و مدعی بود که زردشت زنده است و روزی بیرون آید و دین خویش برپای دارد. بلخی گوید: پاره ای مردم مسلمیه را خرمدینیه نامند و گفت: شنیدم که نزد ما به بلخ در قریه ای موسوم به حرساد از این قوم جماعتی باشند که دین خویش پوشیده دارند. و بعضی گفته اند که اسحاق ترک علوی واز اولاد یحیی بن زید بن علی است. (از ابن الندیم از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ابومسلم مروزی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
دهی است از دهستان بادوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 65هزارگزی جنوب شرقی اهواز. دشت، گرمسیر، با100 تن سکنه از طایفۀ زرگان و آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ یَ)
ارض محربیه، زمینی حرباناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین ناهموار و درشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی یَ)
یکی از منازل راه مکه است که سابق قریه ای بود و اکنون خرابه است و مشهور. (مراصد الاطلاع). این موضع به سه منزلی کوفه بین شقوق و خزیمیه است. (معجم البلدان) :
گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریک ثعلبیه بید و ریحان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دریاچه ای است که میان شیراز و سروستان واقع است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 153). بحیرۀ ماهلویه به ولایت فارس میان شیراز و سروستان است و سیلاب بهاری شیراز آنجا ریزد. دورش دوازده فرسنگ است. (نزهه القلوب، ج 3 ص 240). و رجوع به مهارلو شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 750 تن سکنه دارد که از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ کی یَ)
پیروان مالک بن انس و مذهب مالکی بیشتر در مغرب اسلامی و حدودیمن شایع است. و رجوع به مالک بن انس و مالکی شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بی یَ)
ملخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ وی یَ / یِ)
پهلوی. مؤنث فهلوی. (فرهنگ فارسی معین) ، کلمه یا جمله ای که به زبان پهلوی باشد، شعری که به یکی از زبانهای محلی ایران - جز زبان ادبی و رسمی - به وزنی ازاوزان عروضی یا هجایی سروده شده و بخشی از آنها در قالب دوبیتی است. ج، فهلویات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یَ)
صالبیه. ناعمه. (یادداشت مؤلف). گیاه تشنک مریم گلی. بهمن. بهمن احمر. بهمن سرخ. مریمیه. بهمنان. قویسه. ناعمه. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی). برهان در ذیل بهمن گوید: گیاهی و رستنی بود که در ماه بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید میباشد و آن را بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که در زمستان هم میباشد و دارویی است که بدن را فربه کند و باد را دفع سازد و قوت باه دهد. بنقل از بحر الجواهر نویسد: در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ رنگ مثل زردک و نام این گیاه در پهلوی: وهمان است. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یَ)
گیاه مریم و مریمیه. (ناظم الاطباء). یک نوع گیاه طبی. (استینگاس ص 642)
لغت نامه دهخدا
(لِبی یَ)
ابن بیطار گوید: نامی عجمی است در نزد مردم صقلیه نوعی باریک مر شالبیه را، برگ آن کوچک و طعم و بوی آن بدو ماند و نزد آن مردم مجرب است ابراء بیاض چشم را. (مفردات الادویه ج 2 ص 77)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ بی یَ)
رجوع به کهربائیه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی یَ)
رفتار اسب که برفتار سگ ماند
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ)
نسبت است به مهلب، ابوسعید. (از الانساب سمعانی) ، قسمی از تراش و اندام قلم. (از نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ)
لقب محمد بن یزید بن حاتم، امیر اهواز از جانب امین عباسی. وی در مقابل طاهر بن حسین مقاومت کرد و با او جنگید و سرانجام به سال 196 هجری قمری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 15 از تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ بَ)
بهطه. (بحر الجواهر). بهط. شیربرنج. رجوع به بهط و بهطه (ب ه ط ط) شود
لغت نامه دهخدا
مهلبی در فارسی: وابسته مهلب بن ابی صفره، کلکی (قلم) که گویا ابو محمد حسن بن محمد مهلبی ساخته، پارچه ای ساخت مهلب منسوب به مهلب (مطلقا)، منسوب به مهلب بن ابی صفره، نوعی قلم که شاید منسوب به ابو محمد حسن بن محمد مهلبی (از خاندان مهلب ابن ابی صفره) باشد: (بزمین عراق دو انزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی راببزرگی ازخطاطان باز خوانند یکی مقلی بابن مقله بازخوانند... ودیگرمهلبی)، نوعی پارچه (مندیل مهلبی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلبیت
تصویر اهلبیت
کسان خانه و ساکنان آن
فرهنگ لغت هوشیار
صالبیه درفارسی سالبیه: لاتینی تازی گشته مریم گلی از گیاهان مریم گلی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فهلوی، کلمه یا جمله ای که بزبان پهلوی باشد، شعری که به یکی از زبانهای محلی ایران (جز زبان ادبی و رسمی) بوزنی از اوزان عروضی هجایی سروده شده و بخشی از آنها در قالب دو بیتی استجمع فهلویات فهلویه مثال: من که بوسسته بی لو باره جانان جه هر کی لو بدند آن ها نگیر ام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهابیه
تصویر صهابیه
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبیه
تصویر متنبیه
مونث متنبی زنی که ادعای نبوت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهذبین
تصویر مهذبین
جمع مهذب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدویه
تصویر مهدویه
مهدویت در فارسی: هوشیدری سوشیانسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابذه
تصویر مهابذه
پریدن، شتابان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان محمد بن عبدالوهاب زاده 1115 فرا رفت که می گفت همگی شاخه های اسلامی کژ راهه رفته و از دین اسلام دور افتاده اند. او سوگند و یاریخواهی از پیامبر (ص) وخاندانش را روا نمی دانست و می گفت که آدمی باید تنها به خدا بیاندیشد و به خدا امید بندد ساختن آرامگاه را بر گور مردگان بت پرستی می دانست و گریستن و موییدن بر مرده را نیز ناروا می شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ لَ یِّ))
اشعار و ترانه هایی که به زبان ها و لهجه های محلی و روستایی سروده شده
فرهنگ فارسی معین