جدول جو
جدول جو

معنی مهلبه - جستجوی لغت در جدول جو

مهلبه
(مُ هََ لْ لَ بَ)
بهطه. (بحر الجواهر). بهط. شیربرنج. رجوع به بهط و بهطه (ب ه ط ط) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
آنچه سبب کشیدن و جلب کردن شود، وسیلۀ جلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلبه
تصویر هلبه
از صورت های فلکی جنوبی، ذات الشعور، حوض، ضفیرهالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
جای هلاک، محل نیستی و تباهی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ کَ / کِ)
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289).
بعد از آن گفتش که اندر مهلکه
نهی لاتلقوا بایدی تهلکه.
مولوی.
، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
ترس و پرهیز، بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهابت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ترسیدن کسی. (از منتهی الارب). ترسیدن. هیب. هیبت. (از ناظم الاطباء). رجوع به هیب و هیبت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ بَ)
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ کَ)
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174)
مؤنث مهلک. ج، مهلکات
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ / لُ کَ)
مهلکت. مهلکه. جای هلاک. (غیاث). هلاکی. (مهذب الاسماء). محل هلاک. عاثور. موبق. جای هلاکی. مضیعه. (منتهی الارب). جای هلاکت. موتغه. غائله. مورده. (المنجد). تبّوب. (منتهی الارب، مادۀت ب ب). موضع و محل هلاکت. (از اقرب الموارد) ، دشت و بیابان. (آنندراج) (منتهی الارب). بیابان. (مهذب الاسماء). مفازه. ج، مهالک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ سَ)
هلک. هلاک. هلوک. تهلوک و تهلکه (ت ل / ل / ل ک ) . نیست شدن. تبوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ بی یَ)
به فارسی فرنی نامند. از جمله اغذیۀ لذیذه است که از آردبرنج و شیر و شکر ترتیب دهند و او را دودرس بابلی جهت مهلب بن مغیره اختراع نمود. بجهت رفع قی طعام که از ریختن سودا به معده ناشی شده بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). حکیمی از بابل به نام دودرس آن را برای مهلب بن ابی صفره ساخت، آنگاه که معده او بیمار شد و بوسیلۀ آن شفا یافت. بهترین نوع آن از برنج پاکیزه و شیر گاو ساخته می شود. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 332)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ)
نسبت است به مهلب، ابوسعید. (از الانساب سمعانی) ، قسمی از تراش و اندام قلم. (از نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ)
لقب محمد بن یزید بن حاتم، امیر اهواز از جانب امین عباسی. وی در مقابل طاهر بن حسین مقاومت کرد و با او جنگید و سرانجام به سال 196 هجری قمری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 15 از تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ یَ بَ)
آنچه سبب ترس است. هذا الشی ٔ مهیبه لک، آن چیز سبب ترس تو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ بَ)
شتر مادۀ چرکن. معلّبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده شتری که در گردن وی نشان علاب باشد. معلّبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ بَ)
امراءه مجلبه، زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
جائی که در آن حب المحلب می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
رفتن در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ / مَلُ بَ)
عیب. (دهار) (اقرب الموارد). نقصان. (مهذب الاسماء). عیب و نقیصه. ج، مثالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقابل منقبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثالب شود، ملامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهابه
تصویر مهابه
مهابت در فارسی: سهمگنی، سترگی
فرهنگ لغت هوشیار
مجلبه در فارسی: به خود کشیدن، به خود کشنده بسوی خود کشیدن جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلبه
تصویر مثلبه
آک (عیب)، بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مهلبی در فارسی: وابسته مهلب بن ابی صفره، کلکی (قلم) که گویا ابو محمد حسن بن محمد مهلبی ساخته، پارچه ای ساخت مهلب منسوب به مهلب (مطلقا)، منسوب به مهلب بن ابی صفره، نوعی قلم که شاید منسوب به ابو محمد حسن بن محمد مهلبی (از خاندان مهلب ابن ابی صفره) باشد: (بزمین عراق دو انزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی راببزرگی ازخطاطان باز خوانند یکی مقلی بابن مقله بازخوانند... ودیگرمهلبی)، نوعی پارچه (مندیل مهلبی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
فرهنگ لغت هوشیار
مهلبیه در فارسی مونث مهلبی: یخ در بهشت از خوراک ها مونث مهلبی، نوعی خوراک مرکب از آرد و شیر و شکر و بادام یا پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
((مَ لَ بَ یا بِ))
به سوی خود کشیدن، جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
((مَ لَ کَ))
جای هلاک شدن، جمع مهالک
فرهنگ فارسی معین
خطر، مخاطره، ورطه، پرتگاه، لغزشگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهله
تصویر مهله
Deadline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
prazo final
دیکشنری فارسی به پرتغالی