مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289). بعد از آن گفتش که اندر مهلکه نهی لاتلقوا بایدی تهلکه. مولوی. ، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289). بعد از آن گفتش که اندر مهلکه نهی لاتلقوا بایدی تهلکه. مولوی. ، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174) مؤنث مهلک. ج، مهلکات
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174) مؤنث مهلک. ج، مهلکات
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
به فارسی فرنی نامند. از جمله اغذیۀ لذیذه است که از آردبرنج و شیر و شکر ترتیب دهند و او را دودرس بابلی جهت مهلب بن مغیره اختراع نمود. بجهت رفع قی طعام که از ریختن سودا به معده ناشی شده بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). حکیمی از بابل به نام دودرس آن را برای مهلب بن ابی صفره ساخت، آنگاه که معده او بیمار شد و بوسیلۀ آن شفا یافت. بهترین نوع آن از برنج پاکیزه و شیر گاو ساخته می شود. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 332)
به فارسی فرنی نامند. از جمله اغذیۀ لذیذه است که از آردبرنج و شیر و شکر ترتیب دهند و او را دودرس بابلی جهت مهلب بن مغیره اختراع نمود. بجهت رفع قی طعام که از ریختن سودا به معده ناشی شده بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). حکیمی از بابل به نام دودرس آن را برای مهلب بن ابی صفره ساخت، آنگاه که معده او بیمار شد و بوسیلۀ آن شفا یافت. بهترین نوع آن از برنج پاکیزه و شیر گاو ساخته می شود. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 332)
لقب محمد بن یزید بن حاتم، امیر اهواز از جانب امین عباسی. وی در مقابل طاهر بن حسین مقاومت کرد و با او جنگید و سرانجام به سال 196 هجری قمری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 15 از تاریخ طبری)
لقب محمد بن یزید بن حاتم، امیر اهواز از جانب امین عباسی. وی در مقابل طاهر بن حسین مقاومت کرد و با او جنگید و سرانجام به سال 196 هجری قمری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 15 از تاریخ طبری)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مَجالِب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
مهلبی در فارسی: وابسته مهلب بن ابی صفره، کلکی (قلم) که گویا ابو محمد حسن بن محمد مهلبی ساخته، پارچه ای ساخت مهلب منسوب به مهلب (مطلقا)، منسوب به مهلب بن ابی صفره، نوعی قلم که شاید منسوب به ابو محمد حسن بن محمد مهلبی (از خاندان مهلب ابن ابی صفره) باشد: (بزمین عراق دو انزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی راببزرگی ازخطاطان باز خوانند یکی مقلی بابن مقله بازخوانند... ودیگرمهلبی)، نوعی پارچه (مندیل مهلبی)
مهلبی در فارسی: وابسته مهلب بن ابی صفره، کلکی (قلم) که گویا ابو محمد حسن بن محمد مهلبی ساخته، پارچه ای ساخت مهلب منسوب به مهلب (مطلقا)، منسوب به مهلب بن ابی صفره، نوعی قلم که شاید منسوب به ابو محمد حسن بن محمد مهلبی (از خاندان مهلب ابن ابی صفره) باشد: (بزمین عراق دو انزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی راببزرگی ازخطاطان باز خوانند یکی مقلی بابن مقله بازخوانند... ودیگرمهلبی)، نوعی پارچه (مندیل مهلبی)
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات