جدول جو
جدول جو

معنی مهصیر - جستجوی لغت در جدول جو

مهصیر(مِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیر
تصویر مهیر
ماه، قمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
محل بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ماه. قمر. (برهان). یکی از نامهای ماه است. (جهانگیری) :
چو پشت آینه ست اجسام اینجا
شود چون روی آیینه مصفا
نه شمسی ماند آنجا نه مهیری
نه ظلی بینی آن جا نه منیری.
عطار
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
ابن سلمی بن هلال دؤلی، از بنی حنیفه. از رؤسای یمامه در اواخر عصر مروان است و به سال 126 هجری قمری درگذشته است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 264)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
بازگردیدن کار. (منتهی الارب). صیر. صیروره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (آنندراج). رجوع به صیر و صیرورت شود. (غیاث) ، گشتن از حیّز به جنبانیدن. (المصادر زوزنی) ، گشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، میل کردن به سوی کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
روده. ج، امصره، مصران. جج، مصارین. (بحر الجواهر) (منتهی الارب مادۀ م ص ر). رودگانی. ج، مصران. (مهذب الاسماء). معی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 25هزارگزی باختر آخوره با 672 تن جمعیت. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
شیر بیشه. مهصار. مهصیر. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَیْ یِ)
مانا شونده به پدر خود. (آنندراج). کسی که مانا به پدر باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شیر بیشه. مهصر. مهصیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچیده شده و خمانیده شده. (آنندراج). خمیده و کج شده و مایل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماه قمر: چو پشت آینه است اجسام اینجا شود چون روی آیینه مصفا. نه شمسی ماند آنجا نه مهیری نه ظلمی بینی آنجا نه منیری. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
برگشتگاه، مرجع، بازگشت جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیر
تصویر مهیر
((مَ))
ماه، قمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
((مَ))
گردیدن، گشتن، رجوع کردن، بازگشتن، انتقال یافتن، منتهی شدن
فرهنگ فارسی معین
بازگشت، رجعت، عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار، باز گشتن، گردیدن، گشتن، رجوع کردن، منتهی شدن، انتقال یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد