جدول جو
جدول جو

معنی مهشید - جستجوی لغت در جدول جو

مهشید
(دخترانه)
پرتوماه، ماه روشن و درخشان، پرتو ماه
تصویری از مهشید
تصویر مهشید
فرهنگ نامهای ایرانی
مهشید
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، ماهتاب
تصویری از مهشید
تصویر مهشید
فرهنگ فارسی عمید
مهشید
(مَ)
ماه شید. پرتو قمر. ماهتاب. مهتاب. پرتو ماه
لغت نامه دهخدا
مهشید
ماهتاب، مهتاب، پرتوماه
تصویری از مهشید
تصویر مهشید
فرهنگ لغت هوشیار
مهشید
((مَ))
مهتاب و پرتو ماه
تصویری از مهشید
تصویر مهشید
فرهنگ فارسی معین
مهشید
ماهتاب، مهتاب
متضاد: آفتاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهشید
تصویر بهشید
(دخترانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + شید (روشنایی یا خورشید)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرشید
تصویر مهرشید
(دخترانه)
خورشید نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهشاد
تصویر مهشاد
(دخترانه)
ماه شادمان، مرکب از مه (ماه) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشید
تصویر مشید
(پسرانه)
استوار، بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشید
تصویر مشید
برافراشته، بلند، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشید
تصویر مشید
گچ کاری شده، آنچه با گچ یا آهک اندود شده، استوار و بلند
فرهنگ فارسی عمید
(مَهَْ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان فردوس، محدود است از شمال به بخش بجستان و از جنوب به دهستان برون و از خاور به دهستان کاخک. دارای 17 آبادی کوچک و بزرگ است و حدود 5380 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یِ)
به گچ و آهک و جز آن محکم کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یَ)
به گچ و چونه محکم کرده شده. (غیاث) (آنندراج). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن. (ناظم الاطباء). شیداندود. (منتهی الارب). بنایی به گچ کرده. (یادداشت مؤلف) ، برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری: المشید للجمع غلط و انمالمشیده جمع المشید - انتهی. یقال: قصر مشید بالتشدید و التخفیف و بروج مشیده بالتشدید. (منتهی الارب). قصر المشید، ای مرتفع. (ناظم الاطباء). بناء مشید، بناء برافراشته. (مهذب الاسماء). در بنا بمعنی بلند و مطول. یقال: قصر مشید و قصور مشیده. (از محیطالمحیط). برداشته و بلندکرده (بنا). (یادداشت مؤلف) : بنای قصر مشید آسمان ساخت. (سندبادنامه ص 2). و رجوع به مشیّده شود، استوار و محکم و افراخته. (ناظم الاطباء). محکم و استوارکرده (بنا). (یادداشت مؤلف) ، نزد بلغاء کلامی است که نقطه های حروف منقوطۀ آن همه در بالا نهاده شود. مثال:
گفتم ز غم عشق تو من شاد شوم
وز نام خوش تو از غم آزاد شوم.
؟ (کذا فی مجمعالصنایع، ازکشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گچ کرده شده. (غیاث) (آنندراج). اندوده شده از گچ و آهک و جز آن. (ناظم الاطباء). آنچه به گچ اندوده باشند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، استوار و محکم کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، بلند و طولانی. (از اقرب الموارد). افراخته. یقال: قصر مشید، ای مرتفع. (ناظم الاطباء). قصر مشید، کاخ بلند و سفیدشده با گچ. (از محیطالمحیط). رفیع: فهی خاویه علی عروشها و بئر معطله و قصر مشید. (قرآن 45/22).
خانه خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب.
ناصرخسرو.
قبلۀ اهل هنر هست مدام
به سرائی که به از قصر مشید.
سوزنی.
سایبان تو ظل عرش مجید
بارگاه تو اوج قصر مشید.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 23).
صورت فکر است بر بام مشید
وآن عمل چون سایه برارکان پدید.
مولوی.
که برآیم برسر کوه مشید
منت نوحم چرا باید کشید؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسکۀ بی آمیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشید
تصویر مشید
محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشید
تصویر مشید
((مَ))
برافراشته، بلند، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
استوار، محکم، قرص، مرتفع، برافراشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد