جدول جو
جدول جو

معنی مهشاء - جستجوی لغت در جدول جو

مهشاء
(مَ)
ناقه مهشاء، ناقۀشتاب لاغر شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهشاد
تصویر مهشاد
(دخترانه)
ماه شادمان، مرکب از مه (ماه) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَشْ شا)
نام روشی فکری در علوم عقلی، مقابل اشراق. در باب وجه تسمیۀ مشاء گویند چون ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد، پیروان او را مشائی میگویند. و در یونانی این کلمه ’پریپاتتیکوس’ است. (از سیر حکمت ص 22). و گویند چون آنان برای کشف حقیقت متوسل به تعقل می شدند و فکر را به کار می انداختند آنان را مشاء گفتند، یعنی مشی فکر میکردند
سخن چین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمّام. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (آنندراج) ، رونده. (مهذب الاسماء). بسیار راه رونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ یْ یَءْ)
مهیا. رجوع به مهیا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَءْ)
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) :
چه گویم که کار همه خلق را
همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 49).
گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر.
سنائی (ایضاً ص 159).
هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97).
اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک
ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18).
اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21).
بادت همه روزه خوشتر از عید
کاین منشاءشادی جهان است.
وحشی.
، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَءْ)
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر ماده که به خواهش پیش آید گشن را. خلاف مماجن. (منتهی الارب) ، پالیز که نخستین بار گیرد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مهشام، شتر مادۀ زود لاغر شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین بی گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبزآب. عین مهقاء، چشمۀ سبزآب، مؤنث امهق، سخت سپید که به هیچ رنگ آمیزش ندارد و تابان و براق نباشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَءْ)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رَءْ)
نعت است از تهرئه. گوشت نیک پخته. (منتهی الارب). گوشت بریان کرده. (مهذب الاسماء). رجوع به مهرا و رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن زن که گوشت ندارد بر دستها. (مهذب الاسماء). تأنیث امدش. رجوع به امدش و نیز رجوع به مدش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محشاء. رجوع به محشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَءْ)
محشاء. (منتهی الارب). گلیم درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گلیم سپید خرد که بدان لنگ بندند یا چادری که خود را بدان درپیچند. محاشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردمان سرگشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کجی و عیب کاسه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). عیب و کجی در کاسه و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
جای پیدایش، اصل، مبداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاء
تصویر مشاء
((مَ شّ))
بسیار راه رونده، پیرو حکمت مشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
آغازه، سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره