کوهان ریش شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (در اصطلاح عروض) که حرف چهارم از متفاعلن افکنده و حرف دوم ساکن گردانیده شده باشد در بحر کامل، مجزول بدان جهت گویند که حرف چهارم که میانۀ آن است گویا کوهان مجزول است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). که چهارم ساقط و دوم ساکن باشد از متفاعلن در زحاف کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوهان ریش شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (در اصطلاح عروض) که حرف چهارم از متفاعلن افکنده و حرف دوم ساکن گردانیده شده باشد در بحر کامل، مجزول بدان جهت گویند که حرف چهارم که میانۀ آن است گویا کوهان مجزول است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). که چهارم ساقط و دوم ساکن باشد از متفاعلن در زحاف کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
یک سوشده و جدا کرده شده. (آنندراج). یک سوشده و دورشده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : انهم عن السمع لمعزولون. (قرآن 212/26). - معزول شدن، دور شدن. بازداشته شدن: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. ناصرخسرو. معزول شده ست جان ز هرچه داده ست بر آنت دهر منشور. ناصرخسرو. - معزول کردن، باز کردن. خلع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دور کردن. بازداشتن. شب را معزول کرد چشمۀ خورشید رایت دینارگون کشید به محور. مسعودسعد. گرش نتوان به زر معزول کردن به سنگی بایدش مشغول کردن. نظامی. - معزول گشتن، دور شدن. بازداشته شدن. محروم شدن: معزول گشت زاغ چنین زیرا چون دشمن نبیرۀ زهرا شد. ناصرخسرو. و رجوع به ترکیب معزول شدن شود. ، از کار بازداشته شده. از درجه و منصب افتاده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). بیکار ساخته شده. (آنندراج). از کار برکنار شده. از کار انداخته شده. بیکارشده. خانه نشین. مقابل منصوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و صاحب دیوان رسالت و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزنی و... آنجا آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 183). هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 184). قحبۀپیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنۀ معزول از مردم آزاری. (گلستان). دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق چنان شده ست که فرمان حاکم معزول. سعدی. - معزول شدن، برکنار شدن از کار. از منصب و مقام انداخته شدن: یکی از وزرا معزول شد و به حلقۀ درویشان درآمد. (گلستان). - معزول کردن، از کار و از منصب و درجه بازداشتن و محروم ساختن و خانه نشین کردن. (ناظم الاطباء). از کار انداختن. از کاربر کنار ساختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبدالله بن عزیز را از وزارت معزول کردند و به خوارزم افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 106). هارون الرشید یکی از متعلقان را به دیناری خیانت معزول کرد. (سعدی). یکی را که معزول کردی ز جاه چو چندی برآید ببخشش گناه. (بوستان). - معزول گشتن، از کار بر کنار شدن. از منصب و مقام انداخته شدن: دیگر روز بوسهل حمدونی را که از وزارت معزول گشته بود خلعت سخت نیکو داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه). ، محروم شده. (ناظم الاطباء). بی بهره: عالم همه سال خرم از تو معزول مباد عالم از تو. نظامی. ، اخراج شده و بیرون کرده شده. (ناظم الاطباء)
یک سوشده و جدا کرده شده. (آنندراج). یک سوشده و دورشده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : انهم عن السمع لمعزولون. (قرآن 212/26). - معزول شدن، دور شدن. بازداشته شدن: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. ناصرخسرو. معزول شده ست جان ز هرچه داده ست بر آنت دهر منشور. ناصرخسرو. - معزول کردن، باز کردن. خلع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دور کردن. بازداشتن. شب را معزول کرد چشمۀ خورشید رایت دینارگون کشید به محور. مسعودسعد. گرش نتوان به زر معزول کردن به سنگی بایدش مشغول کردن. نظامی. - معزول گشتن، دور شدن. بازداشته شدن. محروم شدن: معزول گشت زاغ چنین زیرا چون دشمن نبیرۀ زهرا شد. ناصرخسرو. و رجوع به ترکیب معزول شدن شود. ، از کار بازداشته شده. از درجه و منصب افتاده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). بیکار ساخته شده. (آنندراج). از کار برکنار شده. از کار انداخته شده. بیکارشده. خانه نشین. مقابل منصوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و صاحب دیوان رسالت و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزنی و... آنجا آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 183). هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 184). قحبۀپیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنۀ معزول از مردم آزاری. (گلستان). دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق چنان شده ست که فرمان حاکم معزول. سعدی. - معزول شدن، برکنار شدن از کار. از منصب و مقام انداخته شدن: یکی از وزرا معزول شد و به حلقۀ درویشان درآمد. (گلستان). - معزول کردن، از کار و از منصب و درجه بازداشتن و محروم ساختن و خانه نشین کردن. (ناظم الاطباء). از کار انداختن. از کاربر کنار ساختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبدالله بن عزیز را از وزارت معزول کردند و به خوارزم افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 106). هارون الرشید یکی از متعلقان را به دیناری خیانت معزول کرد. (سعدی). یکی را که معزول کردی ز جاه چو چندی برآید ببخشش گناه. (بوستان). - معزول گشتن، از کار بر کنار شدن. از منصب و مقام انداخته شدن: دیگر روز بوسهل حمدونی را که از وزارت معزول گشته بود خلعت سخت نیکو داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه). ، محروم شده. (ناظم الاطباء). بی بهره: عالم همه سال خرم از تو معزول مباد عالم از تو. نظامی. ، اخراج شده و بیرون کرده شده. (ناظم الاطباء)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان نیشابور است، این دهستان در دامنۀ جنوبی کوه بینالود و شمال شوسۀ عمومی تهران مشهد واقع و دارای هوایی معتدل است، قری و قصبات آن عموماً ییلاقی و تفرجگاه شهرنشینان می باشد، از 22 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و مجموع سکنۀ آن در حدود 6811 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان نیشابور است، این دهستان در دامنۀ جنوبی کوه بینالود و شمال شوسۀ عمومی تهران مشهد واقع و دارای هوایی معتدل است، قری و قصبات آن عموماً ییلاقی و تفرجگاه شهرنشینان می باشد، از 22 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و مجموع سکنۀ آن در حدود 6811 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
موزولوس. پادشاه کاریه در عهد اردشیر دوم و سوم که تابع و باجگزار دولت ایران بود و در عهد اردشیر سوم (سال 353 قبل از میلاد) درگذشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1285 و موزولوس شود
موزولوس. پادشاه کاریه در عهد اردشیر دوم و سوم که تابع و باجگزار دولت ایران بود و در عهد اردشیر سوم (سال 353 قبل از میلاد) درگذشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1285 و موزولوس شود
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیلۀ خود. (ناظم الاطباء) : ام لهم ملک السموات و الارض و ما بینهما فلیرتقوا فی الاسباب جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب. (قرآن 10/38 و 11) ، آیا آنها راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست پس باید بالا رونداز چیزی که سبب بالا رفتن است لشکرها زبون از موضع بدر شکسته شده از آن گروه. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیلۀ خود. (ناظم الاطباء) : ام لهم ملک السموات و الارض و ما بینهما فلیرتقوا فی الاسباب جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب. (قرآن 10/38 و 11) ، آیا آنها راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست پس باید بالا رونداز چیزی که سبب بالا رفتن است لشکرها زبون از موضع بدر شکسته شده از آن گروه. (تفسیر ابوالفتوح رازی)