گندمی است سرخ رنگ. (منتهی الارب). و یا منسوب است به مهره که شهری است در عمان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، ابل مهریه، شتران منسوب به مهره بن حیدان، که حیی است از قضاعه از عرب یمن، و یا منسوب به شهر مهره است. ج، مهاری (م / م ی ی) و مهار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در ویژگیهای این شتران گویند که از اسب نیز سبقت میگیرند و نیز بسبب نیروی فهم خود با اندکی آموزش آنچه را از آنها بخواهند انجام میدهند. (از اقرب الموارد) : امهار، مهریه گردانیدن ناقه را. (منتهی الارب)
گندمی است سرخ رنگ. (منتهی الارب). و یا منسوب است به مهره که شهری است در عمان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، ابل مهریه، شتران منسوب به مهره بن حیدان، که حیی است از قضاعه از عرب یمن، و یا منسوب به شهر مهره است. ج، مهاری (م َ / م َ ی ی) و مَهار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در ویژگیهای این شتران گویند که از اسب نیز سبقت میگیرند و نیز بسبب نیروی فهم خود با اندکی آموزش آنچه را از آنها بخواهند انجام میدهند. (از اقرب الموارد) : امهار، مهریه گردانیدن ناقه را. (منتهی الارب)
آبه پیر، ریاضی دان و فیلسوف مادی فرانسه، معاصر دکارت، وی چهار پنج سال هم بر او مقدم بوده است و از کسانی است که در سرنگون کردن فلسفۀ اسکولاستیک کوشیده است اما هر چند با ارسطو مخالف بود با دکارت هم چندان موافقت نداشته و از اشخاصی است که بر او اعتراضات مفصل کرده است و در مذاق فلسفی بیشتر متمایل به ابیقور و ذیمقراطیس بوده است، (سیرحکمت در اروپا ج 2 صص 20- 29)، مولد او شان ترسیه متولد بسال 1592 و وفات در 1655 میلادی است
آبه پیر، ریاضی دان و فیلسوف مادی فرانسه، معاصر دکارت، وی چهار پنج سال هم بر او مقدم بوده است و از کسانی است که در سرنگون کردن فلسفۀ اسکولاستیک کوشیده است اما هر چند با ارسطو مخالف بود با دکارت هم چندان موافقت نداشته و از اشخاصی است که بر او اعتراضات مفصل کرده است و در مذاق فلسفی بیشتر متمایل به ابیقور و ذیمقراطیس بوده است، (سیرحکمت در اروپا ج 2 صص 20- 29)، مولد او شان تِرِسیه متولد بسال 1592 و وفات در 1655 میلادی است
مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث). آهنی به پاشنۀ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان). برص. (برهان). کلاّب. (منتهی الارب). آهن بن موزه که رایض بر پهلوی اسب می زند. آهن پاشنه که رایض فرا پهلوی اسب زند تا برود: ببستند زرینه مهمیزها بخون تیز کرده یک آویزها. ملاعبداﷲ هاتفی. گران شد عنان و سبک شد عنان فرس خورد مهمیز و دشمن عنان. ملاعبداﷲ هاتفی. اگر مهمیز می سودش براندام برون می زد از آن سوی ابد گام. ملا وحشی. یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من مهمیز کله تیز مطلا از آن تو. وحشی. - مهمیز زدن،سک زدن. هی به مرکب زدن با فشردن آهن بن موزه به تهیگاه اسب. فشردن مهمیز فرا پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مهمیز کردن. رجوع به مهمیز کردن شود. - مهمیز کردن، مهمیز زدن. فشردن مهمیز بر دو پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مرحوم دهخدا در یادداشتی می نویسد همه لغت نامه های مترجم عربی در معنی حفیف (مصدر) می نویسند: ’شنیدن آواز اسب وقت دویدن’ لکن در یکی از یادداشتها (شاید از منتخب اللغات باشد) هست: ’شنیدن آواز اسب وقت مهمیز کردن’ آیا مهمیز کردن به معنی دویدن است چون فعلاً ما مهمیز را با زدن صرف می کنیم و مقصود فشردن مهمیز است به دو پهلوی اسب. - انتهی. شعر ذیل از طالب آملی نشان می دهد که مهمیز کردن به معنی راندن اسب با فشردن مهمیز بر دو پهلوی اوست. (یادداشت لغت نامه) : به بر باد دهم ذوق گل و گلشن را رو به آتشکده مهمیز کنم توسن را. طالب آملی. ، مهموز. صیصه. سیخک پای خروس. شوکه الدیک
مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث). آهنی به پاشنۀ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان). بَرَص. (برهان). کُلاّب. (منتهی الارب). آهن بن موزه که رایض بر پهلوی اسب می زند. آهن پاشنه که رایض فرا پهلوی اسب زند تا برود: ببستند زرینه مهمیزها بخون تیز کرده یک آویزها. ملاعبداﷲ هاتفی. گران شد عنان و سبک شد عنان فرس خورد مهمیز و دشمن عنان. ملاعبداﷲ هاتفی. اگر مهمیز می سودش براندام برون می زد از آن سوی ابد گام. ملا وحشی. یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من مهمیز کله تیز مطلا از آن ِ تو. وحشی. - مهمیز زدن،سُک زدن. هی به مرکب زدن با فشردن آهن بن موزه به تهیگاه اسب. فشردن مهمیز فرا پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مهمیز کردن. رجوع به مهمیز کردن شود. - مهمیز کردن، مهمیز زدن. فشردن مهمیز بر دو پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مرحوم دهخدا در یادداشتی می نویسد همه لغت نامه های مترجم عربی در معنی حفیف (مصدر) می نویسند: ’شنیدن آواز اسب وقت دویدن’ لکن در یکی از یادداشتها (شاید از منتخب اللغات باشد) هست: ’شنیدن آواز اسب وقت مهمیز کردن’ آیا مهمیز کردن به معنی دویدن است چون فعلاً ما مهمیز را با زدن صرف می کنیم و مقصود فشردن مهمیز است به دو پهلوی اسب. - انتهی. شعر ذیل از طالب آملی نشان می دهد که مهمیز کردن به معنی راندن اسب با فشردن مهمیز بر دو پهلوی اوست. (یادداشت لغت نامه) : به بر باد دهم ذوق گل و گلشن را رو به آتشکده مهمیز کنم توسن را. طالب آملی. ، مهموز. صیصه. سیخک پای خروس. شوکه الدیک
کاریز و قنات و مجرای آب در زیرزمین. (از ناظم الاطباء). کاریز. کاهریز. قنات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون از دور یکی رابدیدی، اعلام کردی جمله در کهریزها و میان ریگ پنهان شدندی. (تاریخ غازان ص 249). رجوع به کاریز شود
کاریز و قنات و مجرای آب در زیرزمین. (از ناظم الاطباء). کاریز. کاهریز. قنات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون از دور یکی رابدیدی، اعلام کردی جمله در کهریزها و میان ریگ پنهان شدندی. (تاریخ غازان ص 249). رجوع به کاریز شود
سهریز. فارسی و معرب. تمر شهریز مذکور است در سهریز. (از منتهی الارب). تمر سهریز و بالنعت و بالاضافه، نوعی از خرما. (منتهی الارب). رجوع به سهریز و فهرست المعرب جوالیقی شود
سهریز. فارسی و معرب. تمر شهریز مذکور است در سهریز. (از منتهی الارب). تمر سُهریز و بالنعت و بالاضافه، نوعی از خرما. (منتهی الارب). رجوع به سهریز و فهرست المعرب جوالیقی شود
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند