جدول جو
جدول جو

معنی مهرافزای - جستجوی لغت در جدول جو

مهرافزای
(دَ اَ)
مهرافزا. افزایندۀ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید:
هزارسال زیاد و هزار سال خوراد
میی چو مهر ز دست بتان مهرافزای.
فرخی.
صلاحی شامل و عفافی کامل، مجالستی دلربای و محاورتی مهرافزای. (کلیله و دمنه).
همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت.
سعدی.
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را.
سعدی.
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهرمهرافزای تو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مهرافزای
افزاینده مهر، که بیش محبت کند
تصویری از مهرافزای
تصویر مهرافزای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرافزا
تصویر مهرافزا
آنکه بر مهر و محبت خود بیفزاید
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مهرافزای. رجوع به مهرافزای شود
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ)
کارافزا. کارفزا. زیادکننده کار. آنکه مشغولیت دیگری افزون کند:
چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای.
انوری
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ کَ / کِ)
بمعنی مارافسان است. (برهان). مارافسا. (از ناظم الاطباء). معزّم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمان کینه ورش هم به زخم کینۀ اوست
به زخم مار بود هم زمان مارافسای.
عنصری.
دو مارافسای عینینش دو ماراستند زلفینش
که هم ماراست و مارافسای و هم زهر است و تریاقش.
منوچهری.
آنکه بی حرز او نیارد گشت
گرد سوراخ مار مارافسای.
ابوالفرج رونی.
ناله دارد ز زخم مار، سلیم
مار از آنکس، که مارافسای است.
خاقانی.
فسونگر مار را نگرفته درمشت
گمان بردی که مارافسای را کشت.
نظامی.
مارافسای گفت دریغا اگر این مار زنده یافتمی. (مرزبان نامه چ اروپا ص 232).
بد اوفتند بدان لاجرم که در مثل است
که مار دست ندارد ز قتل مارافسای.
سعدی.
رجوع به مارافسا و مارافسان و مارگیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مارافسای میان او بد و جامی به هر دو دست گرفته. (التفهیم). سیزدهم صورت حوا، ای مارافسای. (التفهیم). رجوع به حواء (صورت فلکی) شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نورافزا. رجوع به نورافزا و نیز نورفزای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارافسای
تصویر مارافسای
مارافسا: مارافسای... گفت: دریغا اگر این مار را زنده یافتمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرازی
تصویر مهرازی
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره