- مهرآزمای(دُ)
مهرآزما. مهرورز. عاشق. که دوستی وعشق و مهر را به امتحان و آزمایش گیرد:
مگر این دو مهرآزمای نژند
گسستند از دل به دیدار بند.
فردوسی.
به تنهائی سخنهائی سرایان
که گویند آن سخن مهرآزمایان.
(ویس و رامین).
مهرآزمای مهرۀ بازوش جان و عقل
حلقه به گوش حلقۀ گیسوش انس و جان.
خاقانی.
سنجر به سعی دولت او بود دولتی
باد از سیاستش شده مهرآزمای خاک.
خاقانی
مگر این دو مهرآزمای نژند
گسستند از دل به دیدار بند.
فردوسی.
به تنهائی سخنهائی سرایان
که گویند آن سخن مهرآزمایان.
(ویس و رامین).
مهرآزمای مهرۀ بازوش جان و عقل
حلقه به گوش حلقۀ گیسوش انس و جان.
خاقانی.
سنجر به سعی دولت او بود دولتی
باد از سیاستش شده مهرآزمای خاک.
خاقانی
