جدول جو
جدول جو

معنی مهدن - جستجوی لغت در جدول جو

مهدن(مُ دِ)
فرس مهدن، اسبی که تک خود را پنهان دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهین
تصویر مهین
(دخترانه)
ماه زیبا رو، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
(پسرانه)
هدایت شده، نام امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهان
تصویر مهان
(پسرانه)
منسوب به ماه است، بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهان
تصویر مهان
خوار شده، خوار وزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدهن
تصویر مدهن
چرب کننده، چربی دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدن
تصویر معدن
مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
نام قائم مقام منتظر در نزد شیعیان، کسی که خداوند او را به سوی حق هدایت نموده، هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهین
تصویر مهین
بزرگ، بزرگ تر، بزرگ ترین
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ طَ)
بیارامیدن. (تاج المصادربیهقی). فراخ زندگانی شدن و آسودن. (آنندراج). هدون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معدن
تصویر معدن
اصل و مرکز هر چیزی، جمع آن معادن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدد
تصویر مهدد
بیم کننده، تهدید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهان
تصویر مهان
بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
خوار و سست، ضعیف، ذلیل، بیمقدار بزرگترین، اکبر، سالخورده تر، کبره
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر هندی: چون علوی و حسینی است ستوده است دو طرف او دو حد مهند. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
چرب چرب شده چاپلوس متملق. چرب کرده، به روغن طلا کرده. چربی دار، طلاکننده بروغن، چرب کننده. روغندان چربزبان چاپلوس روغندان چربیدار، چرب کننده روغنمال: ابزار روغن مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدن
تصویر مبدن
تناور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
((مُ دَ))
فوت شدن، از دنیا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدهن
تصویر مدهن
((مُ هِ))
چاپلوس، متملق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدهن
تصویر مدهن
((مُ دَ هَّ))
چرب کرده، به روغن طلا کرده، چرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدن
تصویر معدن
((مَ دَ یا دِ))
مرکزچیزی، جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده، جمع معادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مُ دا))
هدیه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مَ یّ))
هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی معین
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهان
تصویر مهان
((مُ))
خوار کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهین
تصویر مهین
((مِ))
بزرگتر، بزرگترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدن
تصویر معدن
کان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهند
تصویر مهند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهین
تصویر مهین
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره