جدول جو
جدول جو

معنی مهدنه

مهدنه(عَ فَ طَ)
بیارامیدن. (تاج المصادربیهقی). فراخ زندگانی شدن و آسودن. (آنندراج). هدون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدون شود
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهدنه

مهادنه

مهادنه
مهادنه و مهادنت در فارسی: آشتی سازش همساز واری (ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده)
فرهنگ لغت هوشیار

مهینه

مهینه
مهین، حداکثر بیشینه مقابل کمینه حداقل: (کمینه طهر پانزده روزاست و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست)
مهینه
فرهنگ لغت هوشیار

رهدنه

رهدنه
رَهدَنَه به معانی رهدن. (منتهی الارب). به معنی اخیر رهدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به رهدن و رَهدَنَه شود
لغت نامه دهخدا

رهدنه

رهدنه
رُهدُنَه. رهدن. (منتهی الارب). به معنی اخیر رهدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغی است. (مهذب الاسماء). رجوع به رهدن شود
لغت نامه دهخدا

رهدنه

رهدنه
درنگ کردن. تأخیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همان رهدله است که لام به نون قلب شده است. (از نشوءاللغه صص 51- 52) ، گرد شدن در رفتن. (از اقرب الموارد). گرد شدن در رفتن بازماندن. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مدهنه

مدهنه
ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. مدهن. (از متن اللغه). رجوع به مُدهُن شود
لغت نامه دهخدا

مثدنه

مثدنه
زن ناقص خلقت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا