جدول جو
جدول جو

معنی مهد - جستجوی لغت در جدول جو

مهد
گهواره، مهد کودک
کجاوه
گیاهی با شاخه های بلند و برگ های باریک که معمولاً در کشمیر می روید
تصویری از مهد
تصویر مهد
فرهنگ فارسی عمید
مهد
(مُ هَُ)
جمع واژۀ مهاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مهد
(مِ هََ دد)
پرحرف. پرگو. بسیارسخن. (ناظم الاطباء). مرد بسیارسخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مهد
(عَ فَ صَ)
گستردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). گستردن فراشی را و پای گذاشتن بر آن. (از اقرب الموارد). گسترانیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مهد الفراش مهداً، گسترد فراش را و پای گذاشت روی آن. (ناظم الاطباء). تمهید، ورزیدن و کار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کسب کردن و عمل کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مهد
(مَ)
به لغت شام نام بیخی است که آن را به فارسی چوبک اشنان خوانند و عرب راحهالاسد گوید. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مهد
(مَ)
گاهواره. (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). منجک. (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات) :
درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان
هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان.
خاقانی.
دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
از سر زلف تو بویی سربه مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا.
خاقانی.
بهر طفلان حق زمین را مهد خواند
شیر در گهواره بر طفلان فشاند.
مولوی (مثنوی).
تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند. (گلستان).
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود؟
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
سعدی (بوستان).
- مهد علیا، لقبی است مادر بزرگان و شاهان را. رجوع به مهد علیا در ردیف خود شود.
- مهد عیسی، جایگاه تولد عیسی. رجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 43 و مهد عیسی در ردیف خود شود.
- مهد میکائیل، جایگاه و مستقر میکائیل:
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاه صور اسرافیل.
نظامی (هفت پیکر ص 13).
- مهد مینا، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع) (آنندراج).
، خوابگاه عروس. (آنندراج) ، تبار. دوده، برای کلمه مهد در آیۀ شریفۀ ’الذی جعل لکم الارض مهداً و سلک لکم فیها سبلاً و انزل من السماء ماءً’ (قرآن 53/20) ، معادلهای زیر در تفاسیر آمده است: آرامگاه. (تفسیر ابوالفتوح). آرامگاه و بنگاه. (کشف الاسرار ج 6 ص 117). آرامگاه و نشستنگاه و خفتنگاه. (تفسیری بر عشری از قرآن مجید ص 117). بساط. (نسفی ج 1 ص 441). بستر. (طبری ج 4 ص 990). جامۀ گسترده و فرش. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 61). فرش گسترده شده. (منهج الصادقین ج 5 ص 494). گسترده. (قرآن مترجم). آرامگاه. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، زمین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مهود، مهاد. (ناظم الاطباء) ، تخت روانی که بر پشت اسب یا استر یا فیل یا شتر می نهادند و زنان در آن مسافرت می کردند و هم بزرگان و شاهان، و گاهی آن را با زر و دیگر گوهرها می آراستند و داشتن مهد یکی از لوازم و علائم بزرگی و حشمت بوده است. عماری. کجاوه. محمل. تخت روان:
ز دینار و از گوهر و طوق وتاج
همان مهد پیروزه و تخت عاج.
فردوسی.
همه مهد زرین به دیبای چین
به گوهر بیاراسته همچنین.
فردوسی.
برفتند با یوز و بازان و مهد
گرازان و یازان سوی رود شهد.
فردوسی.
گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است با عماری.
منوچهری.
نشانده ویس را در مهد زرین
چو مه پیرامنش کیوان و پروین.
(ویس و رامین).
پدر در مهد استر با پسر و سی سوار و غلامی سی با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157). قوم دور شدند و من پیش مهد بایستادم. (تاریخ بیهقی ص 162). غلام خاصی که با سلطان بود در مهد خالی کرد. (تاریخ بیهقی ص 162).
خاقانی ار ز خدمت مهد تودور ماند
عمرش بخورده در سر تشویر آن شده.
خاقانی.
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی وار کوس برزد گلبام صبح.
خاقانی.
ذات او مهدی است از مهد فلک زیر آمده
ظلم دجالی ز چاه اصفهان انگیخته.
خاقانی.
به وقت حرکت مهد بر پیل نهادی و هر روز مهتر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی. (سندبادنامه ص 56). جمهوری از علمای مشرق در خدمت مهد او به بلخ آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 395).
بفرمودش به رسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری
گرفته مهد را در تختۀ زر
برآموده به مروارید و گوهر
به آیین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.
نظامی.
مهد بر چرخ ران که ماه تویی
به کواکب دوان که شاه تویی.
نظامی (هفت پیکر ص 9).
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعره زنان شد.
عطار.
- مهد روان، تخت روان.
- ، در بیت زیر از نظامی ظاهراً مقصود حالت محو و جذبه و بی خودی است:
هرکه در این مهد روان راه یافت
بیشتر ازنور سحرگاه یافت.
نظامی (مخزن الاسرار ص 69).
- مهدنشین، نشیننده در مهد. نشیننده در تخت روان. آنکه در مهد می نشیند. کنایه از حرکت کننده و از جائی به جائی رونده با وسائل راحت و آرام بخش:
آن مهدنشین عروس خوش باش
رشک قلم هزار نقاش.
نظامی.
، توسعاً به مناسبت معنی تخت روان، دختر یا خواهر پادشاهی آنگاه که او را از شهری به شهری برند ازدواج را. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مهد
(مُ)
زمین بلند، زمین پست و هموار و نرم. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج). ج، امهاد، مهده، جمع واژۀ مهاد. (ناظم الاطباء). رجوع به مهاد شود
لغت نامه دهخدا
مهد
گستردن، ورزیدن و کارکردن گاهواره، منجک
تصویری از مهد
تصویر مهد
فرهنگ لغت هوشیار
مهد
((مَ))
گهواره، بستر
تصویری از مهد
تصویر مهد
فرهنگ فارسی معین
مهد
گاهواره، گهواره، مهاد، کجاوه، محمل، چوبک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهد
تصویر ماهد
(پسرانه)
گستراننده و پهن کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجد
تصویر مجد
(پسرانه)
بزرگی، شرف، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهبد
تصویر مهبد
(پسرانه)
مهبود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهد
تصویر جهد
کوشش، تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممهد
تصویر ممهد
گسترده شده، آماده، هموار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَهَْ هَِ)
گستراننده. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : چنانکه ایشان طعن و لعن آباء و اسلاف خود و ممهدان آن دعوت بر زبان راند. (جهانگشای جوینی). ممهد قواعد فرمانروایی و مشید مبانی کشورگشایی. (جامعالتواریخ رشیدی) ، آنکه کار را نیکو و هموار می کند. نیکوکننده کار را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْهََ)
گسترانیده شده. (ناظم الاطباء). گسترده شده. (غیاث اللغات). نیک گسترده. آماده کرده. آماده. آسان کرده. فراهم کرده. مهیا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سزاوارتر کسی به مسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 182). اگر کسی را هر دو طرف ممهد شود، که هم دوستان راعزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید. (کلیله و دمنه ص 237). همیشه جانب عفو من اتباع را ممهد بوده است و انعام واحسان من خدمتگاران را مبذول. (کلیله و دمنه ص 299). چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می دیده اند... و زهرۀ اقدام نداشته اند. (کلیله و دمنه ص 365). میان او و خلف اسباب مودت و مؤاخات و محبت و موالات قدیم مؤکد و ممهد بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 60).
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد.
سعدی.
- ممهد داشتن، گسترانیدن: قاعده داد و عدل در آن ممهد دارند. (جهانگشای جوینی).
- ممهد گردانیدن، گسترانیدن: و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی).
، کار هموار و نیکو. (ناظم الاطباء). نیکو کرده شده. (غیاث اللغات) ، عذر قبول شده و نیوشیده شده. (ناظم الاطباء) ، ماء ممهد، آب نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آب ولرم. ملول. ملایم. فاتر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
خشک و سخت هر چیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
ناکس فرومایه، بداصل زشت روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خِصْ صَ)
راست شدن جای. (زوزنی). تمکن. (تاج المصادر بیهقی). جای گرفتن و دست یافتن بر چیزی. (آنندراج). تسهل. (اقرب الموارد) ، قادر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ هَُ)
مقیم و ثابت که از جای نرود. (منتهی الارب). الذی لایبرح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دْ دَ)
دمقس مهدب، دیبای پرزه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیبای دارای هداب (پرزه). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهد
تصویر شهد
انگبین، عسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهد
تصویر سهد
نیکو بیدارشدن بیداری کمخواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهد
تصویر اهد
بد دل ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
کوش، تاب رنج، سختی، تاب و توان، فرجام -1 کوشیدن رنج بردن، کوشش رنج. توانایی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهد
تصویر زهد
پرهیزکاری و پارسایی، بی اعتنائی به دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
گسترانیده، آماده، پهن کرده شده، نیک گسترده، گسترانیده، آماده کرده مهیا (بدو معنی) : (... چه سزاوارتر کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد) (کلیله. مصحح مینوی. 182)
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده شدن بوییدن، آسان شدن، دست یابی، جایگزینی گسترده شدن (فرش)، آسان شدن (کاری)، جا گرفتن، قادر شدن بر امری دست یافتن، گستردگی، آسانی، جای گیری، توانایی تسلط، جمع تمهدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهد
تصویر تمهد
((تَ مَ هُّ))
گسترده شدن، آسان شدن، توانا شدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممهد
تصویر ممهد
((مُ مَ هَّ))
گسترده شده، آماده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهد
تصویر عهد
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری
فرهنگ واژه فارسی سره