جدول جو
جدول جو

معنی مهتوت - جستجوی لغت در جدول جو

مهتوت
(مَ)
در اصطلاح صرفیان، نام حرفی است از حروف تهجی و آن عبارت است از تاء دو نقطه در بالا. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهتوک
تصویر مهتوک
دریده، پاره شده، فوت شده، مرده، مورد هتک حرمت قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
چوبی در دستگاه بافندگی که پارچه بر آن پیچیده می شود، نورد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ریزه ریزه نموده شده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). شکسته شده و ریزریزشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریزاننده. ریزریزکرده. فتیت. مکسوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شکافته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد بددل و هوش باخته. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بددل و بی خرد. (ناظم الاطباء). بی خرد. (از اقرب الموارد) ، رجل مهبوت الفؤاد، مرد دل کنده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
هلاک شونده. نیست شونده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اهتوار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سگ برانگیخته شده بر شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسوا. (از اقرب الموارد). پرده دریده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
ترسنده. (آنندراج). رجوع به اهتیال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهروت الفم، فراخ دهن. (منتهی الارب). ج، مهاریت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرد جو تر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، آشورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتوت کردن، سرشتن. مالیدن. ساییدن و نرم کردن: عصارۀ لحیهالتیس و اقاقیا در شراب با ماءالعسل حل کنند و داروها بدان ملتوت کنند یعنی بر آن بمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
باز فرودآینده از هوا بر شکار، برای گرفتن آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گیرندۀ سخن و بیاد دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیرکننده به شب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ربایندۀ گوسفند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اختیات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقطوع. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از بت. نکاح مبتوت، عقد دائم. و نکاح غیرمبتوت، متعه. عقد انقطاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاه توت. رجوع به شاه توت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرگشته و متحیر. (منتهی الارب). متحیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهنوت
تصویر مهنوت
پنجه برگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبوت
تصویر مهبوت
مرد بد دل و بیخرد، مرد دل گنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرده دریده، مرده درگذشته این واژه را هدایت در انجمن آرا پارسی دانسته در فرهنگ رشیدی مهتوک آمده پرده دریده، مرده فوت شده در گذشته: (بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند مهتوک مسبح دل دیوانه عاقل جان) (خاقانی. سج. 1042- 360)
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده، تار درپاچه چوب جولاهان که بر آن پارچه وقت بافتن پیچند نورد: به دفه جد و ماسوره و کلاوه چرخ به آبگیر و به مشتوت ومیخ کوب و طناب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتوک
تصویر مهتوک
((مَ))
پرده دریده، مرده، فوت شده، درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
((مَ))
چوب جولاهان که بر آن پارچه را وقت بافتن پیچند، نورد
فرهنگ فارسی معین