جدول جو
جدول جو

معنی مهتنیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

مهتنیٔ
(مُ تَ نِءْ)
نیکو تیمارکننده شتران. (آنندراج). مرد دانای نیکو تیمارکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتناء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
شاخۀ درخت که حرکت کند، پیش رونده. (از اقرب الموارد). رجوع به استناعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که سپس می ماند. (ناظم الاطباء). متأخر. (از اقرب الموارد) ، حرکت دهنده و سبک یابنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درخواست کننده از کسی که نیابت او را کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِءْ)
نعت فاعلی از استنتاء. رجوع به استنتاء شود، دمل بسیار و هنگفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِءْ)
کسی که در ادای وام خود مهلت می خواهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، به نسیه فروختن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استنساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاءه. بازگردنده و بازگشته. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْبِءْ)
بازکاونده و تفتیش کننده خبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِءْ)
مبتدی. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِءْ)
از ’خ ت ء’، پنهان گردنده از کسی به بیم یا به شرم و ترسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پنهان شونده از ترس و یا از شرم و ترسو و جبان. (ناظم الاطباء) ، رباینده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). رباینده و اخذکننده. (ناظم الاطباء) ، فریبنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختتاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
از ’خ ب ء’، پنهان و مخفی و پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پنهان کننده و پوشنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استضاءه. نورخواهنده از چیزی. (اقرب الموارد). روشنی خواهنده. روشنی خواه:
ضوء جان آمد نماید مستضی
لازم و ملزوم و باقی مقتضی.
مولوی (مثنوی).
، مشورت کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استضاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آرمنده و قرار گیرنده و خویشتن خوابیده نماینده. (از منتهی الارب) ، خفتن خواهنده، خفته. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ تْ تِءْ)
از ’ه ت ء’، جامۀ پاره پاره و کهنه و فرسوده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهتؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِءْ)
یاری خواهنده. (از منتهی الارب). مستنصر. (از اقرب الموارد) ، عطا خواهنده. (از منتهی الارب). مستعطی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِءْ)
از بن برکننده، برکننده گیاه بردی از بیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ستارۀ فرورونده به مغرب و برآمده رقیب آن به مشرق. (ناظم الاطباء) ، عطا خواهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نِءْ)
از ’د ن ء’، برانگیزنده بر فرومایگی، مأخوذ از دناء. (آنندراج). آن که برانگیزاند و مجبور کند کسی را بر فرومایگی و دونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِءْ)
گوارنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوراک گوارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِءْ)
نعت فاعلی از احتکاء. گره بندنده. (منتهی الارب). کسی که گره می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِءْ)
آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِءْ)
جامۀ شکافته وکهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀ کهنه و فرسوده و دریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِءْ)
کسی که ابتدا بر میخیزد و میرود از پی حاجت خود. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِءْ)
فسوس کننده و استهزأکننده و طعنه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِءْ)
گوشت نیک پخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
نعت فاعلی از مصدر استباء. خریداری کننده خمر برای نوشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهترین
تصویر مهترین
بزرگترین: (و آغاز مشاورت از دستور مهترین نمود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتنین
تصویر مفتنین
جمع مفتن درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین