جدول جو
جدول جو

معنی مهترلو - جستجوی لغت در جدول جو

مهترلو
(مَ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 782 تن سکنه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرو
تصویر مهرو
(دخترانه)
ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهتر
تصویر مهتر
کسی که در طویله اسب ها را تیمار می کند، بزرگ تر، کلان تر، رئیس و سردار
فرهنگ فارسی عمید
قطاری برقی که به منظور حمل و نقل سریع مسافران در دالان های زیر زمینی حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
آنکه چهره ای زیبا مانند ماه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتری
تصویر مهتری
شغل و عمل مهتر، مهتر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
شکننده چوب. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
برق و ابر درخشنده، دندان آشکارکننده به خنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اهتلال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل:
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم.
حافظ.
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین
عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین.
حافظ.
رجوع به مه روی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رُ)
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن اززیرزمین بگذرد. مترو مختصر شدۀ کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیرزمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را به یکدیگر مربوط میسازد. اکنون غالب شهرهای مهم دنیا دارای مترو (راه آهن زیرزمینی) هستند. نظریۀ ساختن مترو در سال 1855 م. اظهار شد ولی اولین خط مترو رسماً در 19 ژوئیه سال 1900 در پاریس بکار افتاد. نخستین راه آهن زیرزمینی شهر لندن پایتخت انگلستان هم در سال 1903 دائر گشت
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 10/5هزارگزی شمال باختری تکاب. آب آن از چشمه سارها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فا)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک واقع در 30هزارگزی جنوب باختر آستانه با 149 تن جمعیت. آب آن از قزل اوزن و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دروغگوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حیله کننده و دروغگوی. (آنندراج) ، شکارجوینده. (آنندراج). و رجوع به اهتبال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش سروستان شهرستان شیراز. دارای 1291 تن سکنه. محصول آن غلات، میوه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه از نو چیزی بیرون می آورد. (ناظم الاطباء). نوبیرون آورندۀ چیزی. (آنندراج). و رجوع به اهتجال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
بزرگتری. فزونی به سال از دیگری. کلانسالی نسبت به دیگری، سروری. (آنندراج). بزرگی و ریاست و حکومت و فرمانروایی و سالاری. (ناظم الاطباء). ریاست. (دهار). سری. شاهی. زعامت. سود. سودد. (یادداشت مؤلف) :
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی.
حنظلۀ بادغیسی.
چو شد هفت ساله به منذر چه گفت
که آن رای با مهتری بود جفت.
فردوسی.
چنین گوی کاین تاج و انگشتری
به من داد شاه از در مهتری.
فردوسی.
اگر مهتری جوید وتاج و تخت
بپیچد به فرجام از او روی بخت.
فردوسی.
هر علم را تمام کتابی است در دلش
آری به جاهلی نتوان کرد مهتری.
فرخی.
از کهتری به مهتری آنکس رسد که او
توفیق یابد و کند این خدمت اختیار.
فرخی.
فلقراط نام ازدر مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.
عنصری.
اکنون مهتری و بزرگی می باید کرد و در باب ما عنایت ارزانی داشت و شفاعت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597). چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... و مهتری دانیم که ما را معذور دارد (قدرخان) . (تاریخ بیهقی ص 217).
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را.
ناصرخسرو.
نبینی که بر آسمان وزمین
مر او را خداوندی و مهتری است.
ناصرخسرو.
مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار
در باغ مهتری چو گل کامکار باش
تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار.
سوزنی.
مرد به دوزخ رود بر طمع مهتری.
عمادی شهریاری.
کشتن حاسدتو را درد حسد نه بس بود
کو به خلاف جستنت دارد امید مهتری.
خاقانی.
گر کهان مه شدند خاقانی
جز در ایشان به مهتری منگر.
خاقانی.
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجاچه گم کنم که غلامی به من گم است.
خاقانی.
چنان است در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی (بوستان).
مهتری در قبول فرمان است
ترک فرمان دلیل حرمان است.
سعدی (گلستان).
که عالم در دو عالم سروری یافت
اگر کهتر بد از وی مهتری یافت.
شبستری.
نبود مهتری به روز و به شب
بادۀ خوشگوار نوشیدن.
ابن یمین (دیوان ص 498).
- مهتری کردن، ریاست. زعامت. (دهار). بزرگی و فرمانروایی کردن:
چو خواهی که فردا کنی مهتری
مکن دشمن خویش را کهتری.
سعدی (بوستان).
- امثال:
ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را.
سعدی (از امثال و حکم ج 3 ص 1380).
، شغل و پیشۀ مهتر و خدمتکار ستور، جاروب کشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
بزرگترین. بزرگتر از همه:
به نزد پدر دختر ارچند دوست
بتر دشمن و مهترین ننگش اوست.
اسدی.
آغاز مشاورت از دستور مهترین نمود. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
عنوانی که به آخرین جنگ معروف ناپلئون با پروس و انگلستان داده شده است. این جنگ در حدود قریه ای به همین نام واقع در بلژیک روی داد. سردار انگلیسی این جنگ ولینگتن و سردار پروسی بلوخر نام داشت. جنگ در روز 18 ژوئن 1815 میلادی صورت گرفت. دو روز قبل یعنی 16 ژوئن 1815 میلادی ناپلئون در جنگ معروف به لین یی که با پروسیها کرده پیروزی یافته و قرار بر این بود که ژنرال گروشی سردار او بموقع خود را به واترلو برساند. در روز 17 ژوئن، در طی یک بارندگی شدید کلیۀ راهها غیرقابل عبور شد و حرکت توپ خانه بناپارت را به تأخیر انداخت. ولینگتن که خود را بموقع بحدود تپۀ مون سن ژان نزدیک واترلو، رسانده بود موقع خود را مستحکم کرد. در حدود ساعت 11/5 روز 18 ژوئن جنگی که سرنوشت اروپا راتغییر داد شروع شد و حال آنکه بر طبق پیش بینی ناپلئون باید زودتر از این شروع شود. بواسطۀ این تأخیر بلوخر توانست خود را بموقع بکمک ولینگتن برساند. ظاهراً خندق جادۀ اوهاین و تأخیر ژنرال گروشی در رساندن امداد نیز به نابود شدن قسمتی از سپاه ناپلئون کمک کرده است. پس از این شکست ناپلئون بپاریس بازگشت و سرانجام ناچار تسلیم دشمنان گردید و به سنت هلن تبعید شده در آنجا درگذشت
نام شهری در یووا در ایالات متحدۀ امریکا که دارای چهل هزار تن جمعیت و حاکم نشین ناحیۀ مینوتری است
نام محلۀ قدیمی ’سیدنی’ شهر معروف استرالیا که در حدود 11200 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
بیخرد. عقل رفته. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اهتلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان. دارای 99 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
ترسنده. (آنندراج). رجوع به اهتیال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
نوع دوم مازریون که آن را هفت برگ خامالا نیز خوانند. (الفاظ الادویه). خامالا، که نوعی از مازریون باشد. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نمام و سخن چین. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتمال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
کسی که در طلب آب و علف می رود و راه گم می کند. (ناظم الاطباء). جویندۀ آب و علف که راه گم کرده باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، آنکه هیچ همّی ندارد جز آنکه مردم مهمان وی شوند و در منزل وی به مهمانی فرودآیند. (از ناظم الاطباء) ، آنکه هیچ همّی ندارد جز آنکه مردم او را مهمان کنند. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، آنکه قصد او نباشد برکاری و مردم ننگ کنند او را بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ اَ مَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 235 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهتری
تصویر مهتری
بزرکی و ریاست و حکومت و فرمانروایی
فرهنگ لغت هوشیار
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن از زیر زمین بگذرد، متر و مختصر شده کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیر زمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را بیکدیگر مربوط میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتر
تصویر مهتر
بزرگتر، بامقام منزلت و مرتبت برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهترین
تصویر مهترین
بزرگترین: (و آغاز مشاورت از دستور مهترین نمود)
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ رُ))
راه آهنی که معمولاً زیرزمینی است و به عنوان یک وسیله نقلیه عمومی در شهرهای بزرگ استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتر
تصویر مهتر
((مِ تَ))
بزرگ، رییس، سرور، خدمتکار ستور، جمع مهتران
فرهنگ فارسی معین
آقایی، ریاست، سروری، نقابت، تیمارگری
متضاد: کهتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی