جدول جو
جدول جو

معنی مهار - جستجوی لغت در جدول جو

مهار
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان به آن می بندند، زمام، افسار
تصویری از مهار
تصویر مهار
فرهنگ فارسی عمید
مهار(مَ)
قسمتی که در هواپیما بالها را به هم وصل می کند، (اصطلاح پزشکی) چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط در مجاورت شیار حشفه ای -قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای -قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند، (اصطلاح پزشکی) نام هریک از دو چین مخاطی واقع در خط وسط قسمت دهلیزی دهان و عضلات لبها (بین قوسهای فکی و عضلات لبها). مهار لبی، ماهار. شناق. وکاء. بند سر مشک. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مهار(مَ / مِ)
چوب که در بینی بختی کنند. (منتهی الارب). چوبی را گویند که در بینی شتر کنند و ریسمانی بر آن بندند. (برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). قیاد. هجر. خطام. نکل. رجاع. خطیر. جریر. (منتهی الارب). صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حلقه ای بود که در بینی حیوان یا انسان کرده موکلان عذاب ایشان را بدان واسطه به هرکجا که می خواستند می بردند و آنچه در کتاب ایوب (41:2) وارد گشته است حلقه ای بود که در بینی ماهیان کرده، ریسمانی بدان بسته محض به دام کشیدن ماهیان دیگر در آب رها می کردند، چنانکه مصریان حالیه این ترتیب را به دام ماهی معمول میدارند، اما حلقه های بینی که در کتاب اشعیا (3:21) مذکور است حلقه ها از طلا یا سایر جواهرات بود که طرف بیرونش رامرصع نموده در بینی راست می نشانیدند، چنانکه فعلاً این عادت در میانۀ اکراد و اعراب معمول است. (از قاموس کتاب مقدس). در عرف به معنی ریسمانی که به چوبی بندند که در بینی شتر کنند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). زمام. (مهذب الاسماء) (دهار). رسن که بدان شتر را کشند. (منتهی الارب). افسار. مقود. آنچه بدان کسی یا چیزی را به سویی برند و راهنما شوند:
وزین درکشیدن به بینی خویش
ز بهر طمع این و آن را مهار.
ناصرخسرو.
سوی بوستانش فرستاده دریا
به دست صبا داده گردون مهارش.
ناصرخسرو.
در دست امیر و شاه ندهم
برآرزوی مهی مهارم.
ناصرخسرو.
یکی دبه درافکندی به زیر پای استرمان
یکی بر چهره مالیدی مهار مادۀ ما را.
عمعق.
آنجا که مرادت عنان بتابد
در بینی گردون مهار باشد.
انوری.
حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار
یاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند.
خاقانی.
گه مهار از رشتۀ جان سازمش
گه زر رخسار خلخالش کنم.
خاقانی.
مهارش سخت بگرفت و روان شد
که با اشتر به آسانی توان شد.
عطار.
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
سعدی.
تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف ساربان.
سعدی (بوستان).
بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم هرگز اندر قطار.
سعدی.
حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. (گلستان).
- کشان کردن مهار، کشاندن مهار را:
گر نه خرد بستدی مهارم از او
دیو کشان کرده بد مهار مرا.
ناصرخسرو.
- گسسته مهار، سرکش و گستاخ. (از ناظم الاطباء). مهارگسسته.
- ، افسارپاره کرده. رها:
چنان دید کز تازیان صدهزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی بر این بوم و بر تارو پود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی نور و نوروز و جشن سده.
فردوسی.
میان عالم و جاهل تفاوت اینقدر است
که این کشیده عنان باشد آن گسسته مهار.
ظهیر.
- مهار بر سر کردن، کنایه از مطیع و منقاد کردن. (آنندراج) :
مغنی شتر غو ندارد جهاز
نوا پرده داردجهازی بساز
ز تاب طرب بر سرش کن مهار
که دل را به قانون شود بردبار.
ملاطغرا (از آنندراج).
- مهار بر سر کشیدن، کنایه از مطیع و رام کردن:
امر تو ساربان نگذارد اگر برو
بر سر که میکشد شتر نفس را مهار.
ظهوری (از آنندراج).
- مهار کردن، مهار در بینی شتر کردن. تزمیم. زم. حطم. زمر.
- مهار کردن کسی را، بر بینی او ریسمانی گذرانیده و عبرت را در کوچه ها گردانیدن. (یادداشت مؤلف).
- ، کنایه از مطیع و رام کردن و در اختیار آوردن او را. افسار بر سر او زدن. کاملاً مطیع خود ساختن او را:
گر نه خرد بستدی مهارم از او
دیو کشان کرده بدمهار مرا.
ناصرخسرو.
- مهار گرفتن، زمام شتر در دست داشتن:
به دریای آب اندرون گرگسار
بیامد هیونی گرفته مهار.
فردوسی.
- ، زمام اختیار در دست گرفتن. مطیع کردن. رام کردن. در اختیار آوردن. به فرمان آوردن:
نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقۀ جمازه را مهار گرفت.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 65)
لغت نامه دهخدا
مهار(مِ)
جمع واژۀ مهر و مهره. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مهره، به معنی اسپ کره و بچۀ نخستین اسپ و جز آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مهار
اسم هندی سناء مکی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مهار
زمام، افسار، آنچه بدان کسی یا چیزی را به سویی برند و راهنما شوند
تصویری از مهار
تصویر مهار
فرهنگ لغت هوشیار
مهار
قسمتی که در هواپیما بال ها را به هم وصل می کند، چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط و در مجاورت شیار حشفه ای قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند، نام هر
تصویری از مهار
تصویر مهار
فرهنگ فارسی معین
مهار((مَ))
افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند
تصویری از مهار
تصویر مهار
فرهنگ فارسی معین
مهار
کنترل
تصویری از مهار
تصویر مهار
فرهنگ واژه فارسی سره
مهار
افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود، کنترل، خطام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهار
ضبط النّفس
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به عربی
مهار
Containment
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مهار
confinement
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مهار
contención
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مهار
contenção
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مهار
Eindämmung
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به آلمانی
مهار
ograniczenie
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به لهستانی
مهار
ограничение
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به روسی
مهار
обмеження
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مهار
সীমাবদ্ধতা
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به بنگالی
مهار
การควบคุม
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به تایلندی
مهار
روک تھام
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به اردو
مهار
udhibiti
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مهار
制限
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مهار
限制
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به چینی
مهار
הַגְבָּלָה
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به عبری
مهار
제한
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به کره ای
مهار
beperking
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به هلندی
مهار
penahanan
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مهار
नियंत्रण
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به هندی
مهار
contenimento
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مهار
sınırlama
تصویری از مهار
تصویر مهار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهارت
تصویر مهارت
ماهر بودن در کاری، استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
مهرب ها، گریزگاه ها، جاهای فرار، جمع واژۀ مهرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارت
تصویر مهارت
ورزه، چیرگی، زبردستی، چیره دستی
فرهنگ واژه فارسی سره