جدول جو
جدول جو

معنی مهاجرت - جستجوی لغت در جدول جو

مهاجرت
از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن، دوری کردن از شهر و دیار خود
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
فرهنگ فارسی عمید
مهاجرت
(مُ جَ / جِ رَ)
ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقامت کردن. مهاجره.
- مهاجرت کردن، هجرت کردن. کوچ کردن.
، مفارقت. جدائی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مهاجرت
از موطن خود بجایی دیگر انتقال کردن هجرت گزیدن
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت
((مُ جِ رَ))
هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
فرهنگ فارسی معین
مهاجرت
کوچ
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
مهاجرت
جلای وطن، رحلت، کوچ، هجرت
متضاد: اقامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهاجرت
الهجرة
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به عربی
مهاجرت
Immigration, Migration
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مهاجرت
immigration, migration
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مهاجرت
ہجرت
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به اردو
مهاجرت
imigração, migração
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مهاجرت
imigracja, migracja
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به لهستانی
مهاجرت
иммиграция , миграция
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به روسی
مهاجرت
імміграція , міграція
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مهاجرت
immigratie, migratie
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به هلندی
مهاجرت
Einwanderung, Migration
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به آلمانی
مهاجرت
การย้ายถิ่นฐาน , การย้ายถิ่น
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به تایلندی
مهاجرت
immigrazione, migrazione
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مهاجرت
uhamiaji
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مهاجرت
הֲגִירָה , הגירה
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به عبری
مهاجرت
移民
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مهاجرت
移民
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به چینی
مهاجرت
이민
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به کره ای
مهاجرت
inmigración, migración
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مهاجرت
imigrasi, migrasi
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مهاجرت
অভিবাসন , অভিবাসন
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به بنگالی
مهاجرت
प्रवासन
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به هندی
مهاجرت
göçmenlik, göç
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهاجات
تصویر مهاجات
یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ طَ)
متاجره: چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه، سه کس از دهاه عالم و کفاه بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ / جِ رَ)
مشاجره و مشاجره. رجوع به مشاجره و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
هجو کردن یکدیگر را، هجو گویی: ... (مهاجرت شعراء را از اسباب مهالک ممالک سالفه و امم ماضیه شمرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر نزاع کردن ستیزیدن، نزاع ستیزه: و آن ایراد قصه ای بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود بمشاجره و منافره، جمع مشاجرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجات
تصویر مهاجات
((مُ))
یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن
فرهنگ فارسی معین