جدول جو
جدول جو

معنی مهاتره - جستجوی لغت در جدول جو

مهاتره
(عُ)
به باطل دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هتار. (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عُرْ رَ)
سخن بلند گفتن. یقال: کلمه مناتره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود
به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جمع واژۀ مهر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بردن و بیشتر گرفتن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). بردن همه چیز را. (از ناظم الاطباء). بسیار گرفتن از چیزی. جرف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دادن. (منتهی الارب). به کسی چیزی دادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَقْیْ)
با همدیگر در تاریکی شب رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
از کسی بریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان البلاغه علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن از جایی به دوستی جای دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). از زمینی به زمینی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون رفتن به سوی دهات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهاجرت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ)
درپی یکدیگر شدن گسسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) ، نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میان آنها فتره باشد و الا مدارکه یا مواصله می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یک روز یا دو روز درمیان روزه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طاق طاق آوردن آن را به خلاف مدارکت و مواصلت. (منتهی الارب). در روزهای طاق روزه داشتن، آوردن کتابها را تک تک بدون انقطاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ رَ)
مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مواتر شود
لغت نامه دهخدا
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاتاه
تصویر مهاتاه
چیزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواتره
تصویر مواتره
در پی یکدیگر شدن گسسته، پیاپی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره کوکناریان که علفی و یکساله است برخی گونه ها نیز دو ساله اند ارتفاعش بین 20 تا 80 سانتیمتر میرسد و غالبا در باغ ها و مزارع و کشت زارها به طور فراوان میروید. ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و رگها متناوب و دارای بریدگی ها بسیار می باشد، گلهایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی است. قسمت مورد استفاده این گیاه شاخه های گلدار آن است که به حالت تازه یا خشک مصرف میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاتری
تصویر تهاتری
پایاپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
در بندان، در حصار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار