جدول جو
جدول جو

معنی منهمز - جستجوی لغت در جدول جو

منهمز(مُ هََ مِ)
فشرده شده. (ناظم الاطباء). فشرده و فشرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهمک
تصویر منهمک
کوشنده، کوشش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
شکست خورده، گریخته، در حالت مغلوبیت، با حالت شکست خورده، با حالت مقهور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ)
جای ایستادن آبکش از پشت چاه نزدیک دهان آن که پیدا و نمایان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ م م)
پیه گداخته. (آنندراج). گداخته شده مانند پیه و جز آن. (ناظم الاطباء). گداخته (پیه و تگرگ و برف وجز آن). آب شده. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، پیرشونده. (آنندراج). پیرشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زِ)
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301).
- منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن.
- منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) :
هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود
بسته ره هزیمتش از کوهسار باد.
مسعودسعد.
هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243).
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد.
حافظ.
- منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء).
- منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97).
، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
آب ریزان. (آنندراج). آب و یااشک روان گردیده و ریخته شده. (ناظم الاطباء) : ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر. (قرآن 11/54).
کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر
الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل.
لامعی.
ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. (جهانگشای جوینی) ، بنای شکسته و ویران شده. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده. (از اقرب الموارد) ، شاخه و برگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
کار پوشیده. (منتهی الارب). نهفته و پنهان شده. (ناظم الاطباء). مستور. پوشیده: امر منهمس، کاری نهانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
کوشنده در کاری و مبالغه کننده در آن. (غیاث) (آنندراج). ستیهنده و کوشش کننده. (ناظم الاطباء). فرورفته درکاری. ستیهنده در امری. پیوسته با رغبت و حرص و مجدّ و صاحب لجاج در امری. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
اشک جاری از چشم. (آنندراج). اشک روان شده از چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ مَ)
جای درودگری و جای تراشیدن ازچوب. (منتهی الارب) (آنندراج). دکان درودگری و نجاری. (ناظم الاطباء). جای درودگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مهمیز. مهماز. میخ آهنین که بر پاشنۀ موزۀ رائض باشد که به تهیگاه اسب توسن زند. ج، مهامز، مهامیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازآنها (جمع مذکر) از ایشان: ... ... و منهم سرهنگ اهل اعیان... ابوحفص عمر بن الخطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده، بهزیمت شده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهمک
تصویر منهمک
کوشنده در کاری کوشش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
((مُ هَ زِ))
شکست خورده، مغلوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهمک
تصویر منهمک
((مُ هَ مِ))
کوشنده در کاری، کوشش کننده
فرهنگ فارسی معین
تارومار، شکست خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد