جای خاکروبه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که در آن خاکروبه می ریزند. (ناظم الاطباء). خاکدان. خاکروبه دان. ج، مناهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که خاک بیفکنند از در سرای. (مهذب الأسماء)
جای خاکروبه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که در آن خاکروبه می ریزند. (ناظم الاطباء). خاکدان. خاکروبه دان. ج، مناهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که خاک بیفکنند از در سرای. (مهذب الأسماء)
نام سبزی و تره ای است صحرایی. (برهان). نام تره ای است صحرایی و بعضی به فتح نیزگفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترۀ صحرایی باشد. (جهانگیری) (آنندراج). ترۀ دشتی بود. (اوبهی) : گشت پرمنگله همه لب کشت داد در این جهان نشان بهشت. ابوشکور. ، علاقۀ ابریشمی و غیره. (برهان) (آنندراج). منگوله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نام سبزی و تره ای است صحرایی. (برهان). نام تره ای است صحرایی و بعضی به فتح نیزگفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترۀ صحرایی باشد. (جهانگیری) (آنندراج). ترۀ دشتی بود. (اوبهی) : گشت پرمنگله همه لب کشت داد در این جهان نشان بهشت. ابوشکور. ، علاقۀ ابریشمی و غیره. (برهان) (آنندراج). منگوله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
به معنی منگلوس و آن شهری باشد که فیل خوب از آنجا آورند. (برهان) (از جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) : سینه هاشان بردریده مغزهاشان کوفته چنگ شیر شرزه و خرطوم فیل منگله. مسعودسعد
به معنی منگلوس و آن شهری باشد که فیل خوب از آنجا آورند. (برهان) (از جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) : سینه هاشان بردریده مغزهاشان کوفته چنگ شیر شرزه و خرطوم فیل منگله. مسعودسعد
رتبه و درجه و پایه و مقام و جای. (ناظم الاطباء). منزله. منزلت. رجوع به منزله و منزلت شود. - به منزلۀ فلان، به جای فلان. (ناظم الاطباء). همچو فلان. به مثابۀ فلان. در حکم فلان: رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را به منزلۀ پدر است و عم تباه گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). هر یکی از این سه علم مشتمل بود بر چند جزو که بعضی از آن به مثابۀ اصول باشد برخی به منزلۀ فروع. (اخلاق ناصری). پس در حقیقت آن علم به منزلۀ آلات و ادوات است تحصیل دیگر علوم را. (اخلاق ناصری). پس طبیعت به منزلۀمعلم و استاد است و صناعت به مثابۀ متعلم و تلمیذ. (اخلاق ناصری). - منزلۀ حمل و میزان، عبارت است از دایرۀ معدل النهار. (کشاف اصطلاحات الفنون)
رتبه و درجه و پایه و مقام و جای. (ناظم الاطباء). منزله. منزلت. رجوع به منزله و منزلت شود. - به منزلۀ فلان، به جای فلان. (ناظم الاطباء). همچو فلان. به مثابۀ فلان. در حکم فلان: رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را به منزلۀ پدر است و عم تباه گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). هر یکی از این سه علم مشتمل بود بر چند جزو که بعضی از آن به مثابۀ اصول باشد برخی به منزلۀ فروع. (اخلاق ناصری). پس در حقیقت آن علم به منزلۀ آلات و ادوات است تحصیل دیگر علوم را. (اخلاق ناصری). پس طبیعت به منزلۀمعلم و استاد است و صناعت به مثابۀ متعلم و تلمیذ. (اخلاق ناصری). - منزلۀ حمل و میزان، عبارت است از دایرۀ معدل النهار. (کشاف اصطلاحات الفنون)
جای حلقۀ انگشتری از انگشت. (مهذب الاسماء). جای خاتم از خنصر که تفقد آن در طهارت مستحب است. (منتهی الارب) (آنندراج). جای انگشتری از انگشت کوچک. (ناظم الاطباء). قسمتی از انگشت که در زیر خاتم قرار گیرد. (از اقرب الموارد)
جای حلقۀ انگشتری از انگشت. (مهذب الاسماء). جای خاتم از خنصر که تفقد آن در طهارت مستحب است. (منتهی الارب) (آنندراج). جای انگشتری از انگشت کوچک. (ناظم الاطباء). قسمتی از انگشت که در زیر خاتم قرار گیرد. (از اقرب الموارد)
ناقۀ بی مهارو بی نشان گذاشته تا هر جا که خواهد بچرد. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ناقۀ مبهله، ماده شتر بی مهار و بی نشان که هر جا خواهد بچرد. ج، مباهل. (ناظم الاطباء). آن که ناقه را بی شبان یا بی پستان بند یابی مهار گذارد تا بچرد هر جا که خواهد. (آنندراج)
ناقۀ بی مهارو بی نشان گذاشته تا هر جا که خواهد بچرد. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ناقۀ مبهله، ماده شتر بی مهار و بی نشان که هر جا خواهد بچرد. ج، مباهل. (ناظم الاطباء). آن که ناقه را بی شبان یا بی پستان بند یابی مهار گذارد تا بچرد هر جا که خواهد. (آنندراج)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَه در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)