رانندۀ آب و خون و جز آن، فراخ کننده جوی. (آنندراج). آنکه پهن و فراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، زخم فراخ زننده. (آنندراج). آنکه زخم عمیق و عریض وارد می آورد. (ناظم الاطباء) ، آهسته دونده. (آنندراج). اسبی که آهسته می دود. (ناظم الاطباء) ، زن فربه، چاه کن که تا به آب رسد. (آنندراج). آنکه چاه می کند تا به آب رسد، آنکه کاری را در روز می کند، آنکه به نیکویی نمی رسد، رگی که به شدت خون می افشاند وبازنمی ایستد. (ناظم الاطباء). رجوع به انهار شود
رانندۀ آب و خون و جز آن، فراخ کننده جوی. (آنندراج). آنکه پهن و فراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، زخم فراخ زننده. (آنندراج). آنکه زخم عمیق و عریض وارد می آورد. (ناظم الاطباء) ، آهسته دونده. (آنندراج). اسبی که آهسته می دود. (ناظم الاطباء) ، زن فربه، چاه کن که تا به آب رسد. (آنندراج). آنکه چاه می کند تا به آب رسد، آنکه کاری را در روز می کند، آنکه به نیکویی نمی رسد، رگی که به شدت خون می افشاند وبازنمی ایستد. (ناظم الاطباء). رجوع به اِنهار شود
حصرکرده شده. (آنندراج). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 24). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18) ، شامل شده و گنجیده و شمرده شده. (ناظم الاطباء). - منحصر شدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمرۀ گناهکاران منحصر شده... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 243). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جملۀ ایشان منحصرشوند. (مرزبان نامه ایضاً ص 253). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. (مرزبان نامه ایضاً ص 155). ، مقصور. مختص: یگانگی منحصر به ذات باری است. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحصر بفرد، یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. (یادداشت ایضاً). - منحصر شدن، مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن: منحصر شد رهبری بر ذات او هست منشور جهان آیات او. اسیری لاهیجی (از آنندراج)
حصرکرده شده. (آنندراج). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 24). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18) ، شامل شده و گنجیده و شمرده شده. (ناظم الاطباء). - منحصر شدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمرۀ گناهکاران منحصر شده... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 243). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جملۀ ایشان منحصرشوند. (مرزبان نامه ایضاً ص 253). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. (مرزبان نامه ایضاً ص 155). ، مقصور. مختص: یگانگی منحصر به ذات باری است. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحصر بفرد، یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. (یادداشت ایضاً). - منحصر شدن، مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن: منحصر شد رهبری بر ذات او هست منشور جهان آیات او. اسیری لاهیجی (از آنندراج)
آب ریزان. (آنندراج). آب و یااشک روان گردیده و ریخته شده. (ناظم الاطباء) : ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر. (قرآن 11/54). کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل. لامعی. ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. (جهانگشای جوینی) ، بنای شکسته و ویران شده. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده. (از اقرب الموارد) ، شاخه و برگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته. (از اقرب الموارد)
آب ریزان. (آنندراج). آب و یااشک روان گردیده و ریخته شده. (ناظم الاطباء) : ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر. (قرآن 11/54). کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل. لامعی. ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. (جهانگشای جوینی) ، بنای شکسته و ویران شده. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده. (از اقرب الموارد) ، شاخه و برگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته. (از اقرب الموارد)