جدول جو
جدول جو

معنی منهصر - جستجوی لغت در جدول جو

منهصر
(مُ هََ صِ)
شکسته و کوفته شونده. (آنندراج). شکسته گردیده. (از منتهی الارب) ، پیچیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انهصار شود، زده شده، پایمال شده، کشیده شده، خمیده گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منحصر
تصویر منحصر
انحصار یافته، محدود، محصور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هََ)
جای آب کند جوی، جوی خرد در قلعه که از آن آب در قلعه روان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
رانندۀ آب و خون و جز آن، فراخ کننده جوی. (آنندراج). آنکه پهن و فراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، زخم فراخ زننده. (آنندراج). آنکه زخم عمیق و عریض وارد می آورد. (ناظم الاطباء) ، آهسته دونده. (آنندراج). اسبی که آهسته می دود. (ناظم الاطباء) ، زن فربه، چاه کن که تا به آب رسد. (آنندراج). آنکه چاه می کند تا به آب رسد، آنکه کاری را در روز می کند، آنکه به نیکویی نمی رسد، رگی که به شدت خون می افشاند وبازنمی ایستد. (ناظم الاطباء). رجوع به انهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
بیست و دومین از امرای بنی مرین در مراکش (786- 788 هجری قمری). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
دادستاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیروز و غالب و چیره بر دشمن، آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
حصرکرده شده. (آنندراج). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 24). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18) ، شامل شده و گنجیده و شمرده شده. (ناظم الاطباء).
- منحصر شدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمرۀ گناهکاران منحصر شده... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 243). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جملۀ ایشان منحصرشوند. (مرزبان نامه ایضاً ص 253). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. (مرزبان نامه ایضاً ص 155).
، مقصور. مختص: یگانگی منحصر به ذات باری است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحصر بفرد، یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. (یادداشت ایضاً).
- منحصر شدن، مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن:
منحصر شد رهبری بر ذات او
هست منشور جهان آیات او.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جاهای یاری دادن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
یاری دهنده. اسم فاعل از مناصره. (غیاث) (آنندراج) :
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوشرو پشت همدیگر شدند.
مولوی.
رجوع به مناصره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
آب ریزان. (آنندراج). آب و یااشک روان گردیده و ریخته شده. (ناظم الاطباء) : ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر. (قرآن 11/54).
کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر
الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل.
لامعی.
ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. (جهانگشای جوینی) ، بنای شکسته و ویران شده. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده. (از اقرب الموارد) ، شاخه و برگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ صِ)
انگور فشارده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فشارده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انعصار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
شیر بیشه. مهصار. مهصیر. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منعصر
تصویر منعصر
افشره افشار ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهر
تصویر منهر
چاهکن، جویکن، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
تک یگانه، دربست، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
نصرت یابنده غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
((مُ تَ صَ))
نصرت یابنده، غالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
((مُ حَ ص))
انحصار یافته، محدود و محصور شده
فرهنگ فارسی معین
مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیروز، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مغلوب، مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابسته
دیکشنری اردو به فارسی