بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته. (غیاث) (آنندراج). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته. (از ناظم الاطباء). ویران. فروافتاده. بیفتاده. خراب. ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود. - منهدم شدن، فرودآمدن. فروافتادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن
ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته. (غیاث) (آنندراج). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته. (از ناظم الاطباء). ویران. فروافتاده. بیفتاده. خراب. ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود. - منهدم شدن، فرودآمدن. فروافتادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) : طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد. وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301). - منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن. - منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار باد. مسعودسعد. هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243). شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد. حافظ. - منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء). - منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). ، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) : طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد. وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301). - منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن. - منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار باد. مسعودسعد. هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243). شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد. حافظ. - منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء). - منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). ، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
گواره شونده. (آنندراج). زودگوار. (از منتهی الارب). گواریده. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعام هضم شده و به تحلیل رفته و طعام گواراشده. (ناظم الاطباء) : اول غذا تا منهضم نگردد، دیگر زن حامله تا حمل ننهد. (سندبادنامه ص 62) ، شکوفۀ خرما چسبیده در غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گواره شونده. (آنندراج). زودگوار. (از منتهی الارب). گواریده. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعام هضم شده و به تحلیل رفته و طعام گواراشده. (ناظم الاطباء) : اول غذا تا منهضم نگردد، دیگر زن حامله تا حمل ننهد. (سندبادنامه ص 62) ، شکوفۀ خرما چسبیده در غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حریص و گرسنه. (غیاث) (آنندراج). حریص و آزمند برخوراک و پول یا دانش. (ناظم الاطباء). آنکه سیر نشوداز طعام. (مهذب الأسماء). آنکه شکمش پر شده باشد و سیر نشود. (دهار). آزمند بر طعام و حریص. یقال هو منهوم بکذا، ای مولع به. منه الحدیث: منهومان لایشبعان، منهوم بالمال و منهوم بالعلم. (منتهی الارب). سیرناشونده. آنکه سیر نشود. حریص. آزمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه شکمش سیر و چشمش گرسنه باشد. (زمخشری) (یادداشت مرحوم دهخدا). آزمند و حریص به چیزی. یقال: هومنهوم بالمال و منهوم بالعلم، یعنی مولع به مال و علم که سیر نشود. و قیل: المنهوم الرغیب، آنکه شکمش پرشود ولی میل او پایان نپذیرد. (از اقرب الموارد)
حریص و گرسنه. (غیاث) (آنندراج). حریص و آزمند برخوراک و پول یا دانش. (ناظم الاطباء). آنکه سیر نشوداز طعام. (مهذب الأسماء). آنکه شکمش پر شده باشد و سیر نشود. (دهار). آزمند بر طعام و حریص. یقال هو منهوم بکذا، ای مولع به. منه الحدیث: منهومان لایشبعان، منهوم بالمال و منهوم بالعلم. (منتهی الارب). سیرناشونده. آنکه سیر نشود. حریص. آزمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه شکمش سیر و چشمش گرسنه باشد. (زمخشری) (یادداشت مرحوم دهخدا). آزمند و حریص به چیزی. یقال: هومنهوم بالمال و منهوم بالعلم، یعنی مولع به مال و علم که سیر نشود. و قیل: المنهوم الرغیب، آنکه شکمش پرشود ولی میل او پایان نپذیرد. (از اقرب الموارد)
نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)