جدول جو
جدول جو

معنی منهدم - جستجوی لغت در جدول جو

منهدم
ویران، خراب، ازهم ریخته، ویران شده
تصویری از منهدم
تصویر منهدم
فرهنگ فارسی عمید
منهدم
(مُ هََ دِ)
ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته. (غیاث) (آنندراج). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته. (از ناظم الاطباء). ویران. فروافتاده. بیفتاده. خراب. ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود.
- منهدم شدن، فرودآمدن. فروافتادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن
لغت نامه دهخدا
منهدم
ویران شونده، خراب
تصویری از منهدم
تصویر منهدم
فرهنگ لغت هوشیار
منهدم
((مُ هَ دِ))
از هم ریخته، ویران، خراب
تصویری از منهدم
تصویر منهدم
فرهنگ فارسی معین
منهدم
نابود
تصویری از منهدم
تصویر منهدم
فرهنگ واژه فارسی سره
منهدم
خراب، مخروب، ویران، محو، نابود، نیست
متضاد: معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منعدم
تصویر منعدم
نابود شونده، نابود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
شکست خورده، گریخته، در حالت مغلوبیت، با حالت شکست خورده، با حالت مقهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهضم
تصویر منهضم
هضم شده و به تحلیل رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادم
تصویر منادم
ندیم، هم صحبت، همدم، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ زِ)
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. (غیاث) (آنندراج). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. (از ناظم الاطباء). شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته (در جنگ). شکسته (سپاه). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم. (کلیله و دمنه). او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301).
- منهزم ساختن، منهزم کردن. (ناظم الاطباء). شکست دادن.
- منهزم شدن، شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. (ناظم الاطباء). شکست خوردن. (زمخشری) :
هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود
بسته ره هزیمتش از کوهسار باد.
مسعودسعد.
هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 243).
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد.
حافظ.
- منهزم کردن، شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. (ناظم الاطباء).
- منهزم گردیدن، منهزم شدن. منهزم گشتن: قوه خرد منهزم گردد و بگریزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97).
، عصای شکافته و کفته شونده چندانکه آواز برآید از وی. (آنندراج). عصایی که با صدا شکسته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انهزام شود، چیزی که در آن از خلانیدن انگشت مغاک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ شِ)
شکسته شونده. (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) ، شتر خوار و سست. (آنندراج). شتر خوار و سست گردیده. رجوع به انهشام شود، گیاه پژمرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دِ)
سست گردانده از قصد خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در عزم خود سست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به انهدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
حریف شراب، همنشین بزرگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ندیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شاه... گفت: اگر چه ’یهه’ ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ضِ)
گواره شونده. (آنندراج). زودگوار. (از منتهی الارب). گواریده. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعام هضم شده و به تحلیل رفته و طعام گواراشده. (ناظم الاطباء) : اول غذا تا منهضم نگردد، دیگر زن حامله تا حمل ننهد. (سندبادنامه ص 62) ، شکوفۀ خرما چسبیده در غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حریص و گرسنه. (غیاث) (آنندراج). حریص و آزمند برخوراک و پول یا دانش. (ناظم الاطباء). آنکه سیر نشوداز طعام. (مهذب الأسماء). آنکه شکمش پر شده باشد و سیر نشود. (دهار). آزمند بر طعام و حریص. یقال هو منهوم بکذا، ای مولع به. منه الحدیث: منهومان لایشبعان، منهوم بالمال و منهوم بالعلم. (منتهی الارب). سیرناشونده. آنکه سیر نشود. حریص. آزمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه شکمش سیر و چشمش گرسنه باشد. (زمخشری) (یادداشت مرحوم دهخدا). آزمند و حریص به چیزی. یقال: هومنهوم بالمال و منهوم بالعلم، یعنی مولع به مال و علم که سیر نشود. و قیل: المنهوم الرغیب، آنکه شکمش پرشود ولی میل او پایان نپذیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه منهام، شتر ماده که به راندن زود راه رود. ج، مناهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دِ)
طعامی است نرم که می آشامند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آش نرم در آشامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دِ)
نیست شونده. (غیاث) (آنندراج). نیست و نابود شونده و نیست و نابود و پایمال و زیر و زبر و ناپدید و معدوم و برطرف گشته و ویران و خراب شده و تباه گشته و ضایع و نایاب. (ناظم الاطباء).
- منعدم شدن، نابود شدن. نیست شدن. معدوم شدن: نفس... جوهری است قایم به ذات خویش نه جسم و نه جسمانی پس فنا بر او نبود و به انحلال ترکیب بدن، منعدم نشود. (اخلاق ناصری).
- منعدم کردن، محو کردن و خراب کردن و نابود کردن و معدوم ساختن و برطرف کردن وویران ساختن. (ناظم الاطباء).
- منعدم گردیدن، منعدم شدن: نفس جوهر باقی است که به انحلال بدن فانی و منعدم نگردد. (اخلاق ناصری).
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
ویران سازنده و براندازنده. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هادم. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دهدمه. کسی که برگرداند بعض چیزی را بر بعض. (آنندراج) : دهدم الشی ٔ، قلب بعضه علی بعض. (متن اللغه). رجوع به دهدمه شود، شکننده. (ناظم الاطباء). درهم شکننده بناء. (از متن اللغه). رجوع به دهدمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دِ)
جراحت به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهندم
تصویر مهندم
ظریف و استوارکرده، تراشیده و صیقلی: (بر سر این ستونها طاقها زده است بدو جانب همه از سنگ مهندم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهضم
تصویر منهضم
گواره شونده، طعام هضم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده، بهزیمت شده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوم
تصویر منهوم
آرزو، گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعدم
تصویر منعدم
نیست شونده نیست شونده نابود گردنده توضیح مولف غیاث آرد: (در خیابان نوشته که بعضی گویند این لفظ غلط است و صحیح معدوم. ظاهر آنست که انفعال قبول فعل میخواهد و عدم چیزی نیست که شیئی آنرا قبول کند و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که انعدام لفظ غلط است چرا که باب انفعال مختص بعلاج و تاثیر است مگر استعمال آن بسیار است) در المنجد آمده: (المنعدم مایساوی صفرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادم
تصویر منادم
همدم همنشین هم پیاله همنشین هم صحبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهدمه
تصویر منهدمه
مونث منهدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهضم
تصویر منهضم
((مُ هَ ض))
هضم شده و به تحلیل رفته (طعام)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهزم
تصویر منهزم
((مُ هَ زِ))
شکست خورده، مغلوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعدم
تصویر منعدم
((مُ عَ دِ))
نیست شونده، نابود گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهندم
تصویر مهندم
((مُ هَ دِ))
ظریف و استوار کرده، تراشیده و صیقلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادم
تصویر منادم
((مُ دِ))
همنشین، هم صحبت
فرهنگ فارسی معین