جدول جو
جدول جو

معنی منهب - جستجوی لغت در جدول جو

منهب(مُ هَِ)
آنکه به غارت میدهد. (آنندراج). آنکه به غارت میدهد مال را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منهب(مِ هََ)
اسب خوش و تیز دونده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب نیک تیزدونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منهب
اسپ تیز تک
تصویری از منهب
تصویر منهب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهی
تصویر منهی
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
غارت شده، چپاول شده، تاراج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منها
تصویر منها
تفریق، علامت تفریق، (حرف اضافه + ضمیر) از او، از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکب
تصویر منکب
بیخ بازو و کتف، شانه، ناحیه و کرانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناب
تصویر مناب
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
زراندود، طلاکاری شده، زرکوبی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
کاری که در شرع از آن نهی شده، نهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصب
تصویر منصب
مقام، رتبه، پایه، شغل رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبه
تصویر منبه
بیدار کننده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیب
تصویر منیب
بازگشت کننده به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ بِ)
بی اندازه خنده کننده. (ناظم الاطباء). فزونی نماینده در خنده و مبالغه کننده. (آنندراج). رجوع به انهباص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بِ)
کم شونده و فرودآینده. (آنندراج). فرودآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به انهباط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
چپاول و تاراج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوب
تصویر منوب
جانشین پیره نوپان کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منها
تصویر منها
در تفریق حساب بکار میرود، از آن کسر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهد
تصویر منهد
برجسته پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهر
تصویر منهر
چاهکن، جویکن، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
ازآنها (جمع مذکر) از ایشان: ... ... و منهم سرهنگ اهل اعیان... ابوحفص عمر بن الخطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهی
تصویر منهی
خبردهنده، مبلغ، خبررسان
فرهنگ لغت هوشیار
منصب در فارسی: پایه پایگاه، کار دیوانی کار اواری، نژاد، بازگشتگاه مقام رتبه درجه: (هوس منصبهای عالی بر خاطرم گذرانم) (انوار سهیلی)، شغل رسمی، جمع مناصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطب
تصویر منطب
منطبه پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکب
تصویر منکب
سر شانه، دوش، پشته، یاریگر، کرانه محل اتصال بازو و کتف، دوش کتف: (و صدر و منکب زمانه به ردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی) (کلیله. مصحح مینوی. 419)، جمع مناکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناب
تصویر مناب
جانشین جانشین کسی شدن نیابت کردن، یا نایب من. جانشین قایم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبه
تصویر منبه
هشدار دهنده هشیار کننده آگاه کننده هوشیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضهب
تصویر مضهب
بریان نیم پخته، گوشت تکه تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه، روش، طریقه، کیش زر اندود کننده طلا کاری و تذهیب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهب
تصویر موهب
بخشش و عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
آیین، کیش
فرهنگ واژه فارسی سره