جدول جو
جدول جو

معنی منقمح - جستجوی لغت در جدول جو

منقمح(مُ قَ مِ)
شتر سربردارنده و بازمانده از آب خوردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انقماح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَمْ مِ)
شتری که سر برآورد و بازایستد از آب خوردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مِ)
پنهان در خانه درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پنهانی به خانه درمی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ذلیل وخوار و حقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به انقماع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مِ)
فرورونده در آب. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). در آب فرورفته. (ناظم الاطباء). منغمس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ستارۀ فروشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستارۀ فروشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقماس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ حِ)
آنکه بی اندیشه در کاری درآید و به سختی درافتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انقحام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آن که چون سر را بلند کند چشمها را بخواباند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قِ)
بیرون آورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تنقیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قَ)
پاک کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پاک و پاکیزه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175) ، کلام و شعر اصلاح شده. تهذیب شده. (از اقرب الموارد). پیراسته: از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت: شعر بغایت منقی و منقح، اما... (چهارمقاله ص 74).
- منقح شدن، مهذب شدن. پیراسته شدن:
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 678).
- منقح کردن، اصلاح کردن. تهذیب کردن. پیراستن:
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
- منقح گشتن، اصلاح شدن. مهذب شدن. پیراسته شدن: تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت. (چهارمقاله ص 111).
، چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطۀ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقمس
تصویر منقمس
فرو رونده در آب، فرو شونده: ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا پاک شده، ویراسته پیراینده، ویراستار پاک کرده شده، اصلاح شده تهذیب شده: (کتابی است مصحح و منقح { پاک کننده، اصلاح کننده تهذیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقح
تصویر منقح
((مُ نَ قَّ))
پاک کرده شده، کلام اصلاح شده
فرهنگ فارسی معین
اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد