جدول جو
جدول جو

معنی منقف - جستجوی لغت در جدول جو

منقف
(مُ قَ)
رجل منقف العظام، مرد ظاهراستخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منقف
(مُقِ)
استخوان دهنده کسی را برای مغز برآوردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ پر از بیضه کننده وادی را. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). ملخی که در وادی تخم می گذارد و آن را پر از تخم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفانندۀ حنظل جهت دانه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). آنکه حنظل را می کفاند و می شکافد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقاف شود
لغت نامه دهخدا
منقف
(مَ قَ)
هموار ناتراشیدن چوب را یعنی جای رنده ماندن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). هموار ناتراشیدگی چوب که جای رنده درآن مانده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقش
تصویر منقش
دارای نقش و نگار، رنگ آمیزی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیف
تصویر منیف
مرتفع، بلند، برآمده، افراخته، بزرگ، والا، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفق
تصویر منفق
انفاق کننده، نفقه دهنده، خرج کننده، دهندۀ مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
سقف دار، جایی که سقف داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقا
تصویر منقا
پاک شده، برگزیده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ فِ)
تننده ای که به سوراخ درآید و فراهم آورد دست و پا و اعضای دیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب). عنکبوتی که به سوراخ خود می رود و دست و پای خود را به هم جمع می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقفاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فِ)
بازایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انقفاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فِ)
دربسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انقفال شود، رجل منقفل الدین، مرد زفت ناکس که از دست وی هرگز نیکویی و خیر صادر نشود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پاک بزرگ بلند دراز بلند و دراز (چنانکه بر همه چیز از بالا مشرف باشد) : (و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شریف تر و درجت وی در احسان و انعام منیف تر می شد) (کلیله. مصحح مینوی. 74)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقش
تصویر منقش
مویکند مو چینه زموده نگاشته نقاشی شده نقش و نگار گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشف
تصویر منشف
دستمال رو مال دستمال رو مال، جمع مناشف
فرهنگ لغت هوشیار
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست دهنده (پتیست نذر)، هزینه دهنده نفقه دهنده خرج دهنده، کسی که در راه خدا چیزی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا پاک شده، ویراسته پیراینده، ویراستار پاک کرده شده، اصلاح شده تهذیب شده: (کتابی است مصحح و منقح { پاک کننده، اصلاح کننده تهذیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست است بنگرید به منتقد لغتی است نادرست بجای منتقد و ناقد، جمع منقدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده نجات دهنده رها ننده
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار افتنده، مرغ فرود آینده، ستاره فرو میرنده ستاره انداخته نیزک (شهاب) بازی که از هوا بر شکار فرود آید، سواری که بر دشمن هجوم آورد، دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد، ستاره از هوا فرود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقط
تصویر منقط
دیلدار، پنده دار ،نقطه دار، منقوط: (... کلاه زر کشیده در سر کشیده و قزاگند منقط مکوکب پوشیده) (مرزبان نامه. 1317 ص 299)
فرهنگ لغت هوشیار
منقا در فارسی: پاک کرده، مغز کرده چون بادام، دمکنده چون مویز، بیدانه انگور بیدانه پاک کرده شده، آنچه که مغز آنرا بیرون آورده باشند، انگوری که دانه های آنرا بیرون آورده باشند (تحفه حکیم مومن در ماده: زبیب) : (کشمش بیفکندند در مالن و منقی بر گرفتند) (چهار مقاله. 51) یا انگور منقی، نوعی انگور که حبه هایش شبیه انگور ریش بابا ولی کشیدگیش از آن بیشتر و نیز درشت تر است. باین ترتیب میتوان گفت که حبه های این انگور درشت ترین حبه ها در بین انواع انگور است و خوشه اش نیز از انگورهای دیگر طویلتر و فاصله بین حبه ها نیز بیشتر است. هسته هایش نسبه درشت است و در اطراف بروجرد و اصفهان فراوان میباشد. یا مویز منقی. مویزی که دانه اش را بیرون آورده و پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندف
تصویر مندف
درونه لورک (کمان حلاجی) کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسف
تصویر منسف
سرند، دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
خانه پوشیده، سقف دار، با پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقف
تصویر مثقف
فرهیخته با فرهنگ، نیزه نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منصف
تصویر منصف
دادمند، دادور
فرهنگ واژه فارسی سره