منقشلاغ: شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل شود
منقشلاغ: شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل شود
مأخوذ از مغولی، منغلای. (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمهالجیش: زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 21). شیرامون نویان را به منقلای روانه کرد. (جامعالتواریخ رشیدی). لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و... قشلاق و ییلاق می کردند نوروز به منقلای روانه شد. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 26). دو تومان با نوروز به منقلای می روند و پنج تومان باقی در قلب و جناح و ساقه. (تاریخ غازانی ایضاً ص 90)
مأخوذ از مغولی، منغلای. (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمهالجیش: زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 21). شیرامون نویان را به منقلای روانه کرد. (جامعالتواریخ رشیدی). لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و... قشلاق و ییلاق می کردند نوروز به منقلای روانه شد. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 26). دو تومان با نوروز به منقلای می روند و پنج تومان باقی در قلب و جناح و ساقه. (تاریخ غازانی ایضاً ص 90)
قلعه ای است استوار در نهایت حدود خوارزم و سقسین و نواحی روس به نزدیک دریا و در محل جریان جیحون در ساحل دریای طبرستان. (از معجم البلدان). اکنون نام شهرستانی است در ایالت وسیع ماوراء خزر، بین دریای خزر و خیوه که در حدود یک صد و پنجاه هزار کیلومتر مربع مساحت و یکصد و پنجاه هزار تن سکنه دارد و جملگی از طایفۀ قرقیز هستند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به همین مأخذ شود: سلطان جلال الدین چون جواز لشکر مغول بر صوب عراق بشنید و به منقشلاغ رفت. (جهانگشای جوینی)
قلعه ای است استوار در نهایت حدود خوارزم و سقسین و نواحی روس به نزدیک دریا و در محل جریان جیحون در ساحل دریای طبرستان. (از معجم البلدان). اکنون نام شهرستانی است در ایالت وسیع ماوراء خزر، بین دریای خزر و خیوه که در حدود یک صد و پنجاه هزار کیلومتر مربع مساحت و یکصد و پنجاه هزار تن سکنه دارد و جملگی از طایفۀ قرقیز هستند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به همین مأخذ شود: سلطان جلال الدین چون جواز لشکر مغول بر صوب عراق بشنید و به منقشلاغ رفت. (جهانگشای جوینی)
متقال: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. نظامی. ترکی یک نوبت یک قد متقالی بایشان داده بود که بشویند. (مزارات کرمان ص 13). از بی خودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت... متقالی و قبا و آنچه داشت تمامی بسوخت. (مزارات کرمان ص 196). و رجوع به متقال شود
متقال: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. نظامی. ترکی یک نوبت یک قد متقالی بایشان داده بود که بشویند. (مزارات کرمان ص 13). از بی خودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت... متقالی و قبا و آنچه داشت تمامی بسوخت. (مزارات کرمان ص 196). و رجوع به مِتقال شود
نعت فاعلی از استشلاء. خواننده کسی را برای رهائی دادن از تنگی و دشواری یا از هلاکت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خلاص کننده و رهاکننده کسی را، خشمگین و غضبناک. (اقرب الموارد). رجوع به استشلاء شود
نعت فاعلی از استشلاء. خواننده کسی را برای رهائی دادن از تنگی و دشواری یا از هلاکت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خلاص کننده و رهاکننده کسی را، خشمگین و غضبناک. (اقرب الموارد). رجوع به استشلاء شود
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)