جدول جو
جدول جو

معنی منقشلاق - جستجوی لغت در جدول جو

منقشلاق(مَ قِ)
منقشلاغ: شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
دهی از دهستان بیزکی است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ قَ)
پیشرو لشکر و پیش قراول. (ناظم الاطباء). مقدمۀ لشکر. مقدمهالجیش. طلایه. منغلا. منغلای. مانگلای: نوروز با چهار هزار سوار منقلا می رفت و صدرالدین زنجانی ملازم او بود. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 89). رجوع به منغلای و منقلای شود، وکیل و گماشته و رسول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد یا زن سخت بی آرام. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل مقلاق، مرد سخت بی آرام و همچنین است امراءه مقلاق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاه خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. (آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
قلعه ای است استوار در نهایت حدود خوارزم و سقسین و نواحی روس به نزدیک دریا و در محل جریان جیحون در ساحل دریای طبرستان. (از معجم البلدان). اکنون نام شهرستانی است در ایالت وسیع ماوراء خزر، بین دریای خزر و خیوه که در حدود یک صد و پنجاه هزار کیلومتر مربع مساحت و یکصد و پنجاه هزار تن سکنه دارد و جملگی از طایفۀ قرقیز هستند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به همین مأخذ شود: سلطان جلال الدین چون جواز لشکر مغول بر صوب عراق بشنید و به منقشلاغ رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
به صیغۀ تثنیه، یک جفت کفش کهنه. (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / مُ قَ)
مأخوذ از مغولی، منغلای. (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمهالجیش: زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 21). شیرامون نویان را به منقلای روانه کرد. (جامعالتواریخ رشیدی). لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و... قشلاق و ییلاق می کردند نوروز به منقلای روانه شد. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 26). دو تومان با نوروز به منقلای می روند و پنج تومان باقی در قلب و جناح و ساقه. (تاریخ غازانی ایضاً ص 90)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزهای روایت شده و اخبار و احادیث دیگران و مطالب تاریخی و متعلق به تاریخ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منقوله، تأنیث منقول مقابل معقولات: از منقولات کلام اردشیر بابک و مقولات حکمت اوست که... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). رجوع به منقول شود، اموال قابل حمل و نقل: جنید گوید تا توانی منقولات خانه سفالین ساز. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 51). اثاث و امتعه و مکنوز و مدخر از محمولات اثقال و منقولات احمال خانه به جایگاهی نقل باید کردن که اختیار افتد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 289). رجوع به منقول (معنی پنجم) شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ عَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران واقع در 13 هزارگزی جنوب باختری کرج و 1 هزارگزی راه فرعی اشتهارد به کرج. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀآن 89 تن. آب آن از قنات و رود خانه کرج و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندرقند، قلمستان. شغل اهالی زراعت است. ماشین میتوان برد. در بهار ایل میش مست به حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات. جاهای گرم که زمستان در آن بسر برند، گرمسیر، ضد ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلا
تصویر منقلا
پیشانی جبهه، مقدمه لشکر مقدمه الجیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقولات
تصویر منقولات
جمع منقوله (منقول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
((قِ))
گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند
فرهنگ فارسی معین
زمستانه، قشلاغ، گرمسیر
متضاد: ییلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل گرمسیری در مقابل ییلاق
فرهنگ گویش مازندرانی