- منقرض
- درگذشته، از میان رفته، نابود شده، برانداخته، برافتاده
معنی منقرض - جستجوی لغت در جدول جو
- منقرض
- بر افتاده برکنار بریده در گذشته از بین رونده نابود شده
- منقرض ((مُ قَ رِ))
- از میان رفته، نابود شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع شده، چروکیده، به هم کشیده، ترنجیده
ترنجیده تنجیده، گرفته گرفته شونده گرفته، جمع شده چروکیده ترنجیده
خرد کرده، ریز ریز کرده
دیوار افتنده، مرغ فرود آینده، ستاره فرو میرنده ستاره انداخته نیزک (شهاب) بازی که از هوا بر شکار فرود آید، سواری که بر دشمن هجوم آورد، دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد، ستاره از هوا فرود آمده
((مُ نَ قَ ضّ))
فرهنگ فارسی معین
سواری که بر دشمن هجوم آورد، بازی که از هوا بر شکار فرود آید، دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد، ستاره از هوا فرود آمده
بر انداختن از بین بردن نابود کردن: (نادر شاه سلسله افاغنه را در ایران منقرض کرد)
بر افتادن از بین رفتن نابود شدن: (سلسله آل مظفر بدست تیمور منقرض شد)
قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند مانند قوم عاد و ثمود، عرب بائده