جدول جو
جدول جو

معنی منفوه - جستجوی لغت در جدول جو

منفوه
(مَ)
ضعیف دل. (مهذب الاسماء). مرد سست دل جبان ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سست دل ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُنْ وَ)
به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَهْ)
شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر منفه، شتر مانده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمل منفه، شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن منفّهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی نوعی از دخن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ وَ / وِ)
پاداش. (منتهی الارب). پاداش و جزا و مکافات. (ناظم الاطباء). جزا. یقال لامنینک مناوتک. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ)
منبوه الاسم، مشهورنام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَجْ جَ)
قوس منفجه، کمانی که زه از قبضۀ وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ حَ)
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ خَ / خِ)
منفخ. دم. دم آهنگران. (یادداشت مرحوم دهخدا)، آلتی کاواک که بوسیلۀ آن دارویی یا غباری یا مایعی را در گلو و بینی و گوش و مانند آن دمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لهات را چون فرودآمده باشد باز جای برد (نوشادر) چون به منفخه اندردمند. (الابنیه فی حقایق الادویه) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِطَ)
تأنیث منفط. ج، منفطات: ادویۀ منفطه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
سود. (دهار) (مهذب الاسماء) ، سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود، هر چیز که از آن منتفع شوند. ج، منافع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است. در اطراف آن باغها و نخلستانهاست. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریۀ معروف منفوحه واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دمیده شده. (ناظم الاطباء). بادکرده. آماسیده. نفخ کرده.
- منفوخ شدن، باد کردن. آماسیدن. نفخ کردن: زهار و تهی گاه هر دو منفوخ شود و برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، کلان شکم، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسو. جبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منتفع. متمتع. برخوردار. بهره مند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا مردمان دگر شهرها چنانکه ایشان، تا منفوع شدندی به ایمان چنانکه قوم یونس. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 361 چ علمی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِهْ)
سخن گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که دهان میگشاید در سخن گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه ازوی به الحاح سؤال کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه از وی سؤال بسیار کنند. (مهذب الاسماء) ، ماء مشفوه و طعام مشفوه، آب و طعامی که بر آن کثرت نوشندگان و کثرت خورندگان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آبی که مردم بسیار برای آشامیدن بر او گرد آیند. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دورگردیده. (آنندراج) ، ترسیده. (آنندراج) ، نفرت کرده شده و ناپسند و مکروه. (ناظم الاطباء). مورد نفرت واقعشده.
- منفور شدن، نفرت کردن و کراهت داشتن. (ناظم الاطباء).
- ، مورد نفرت واقع شده. ناپسند واقع شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ وِ)
تیر سوفارشکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَ هََ)
رجوع به منفّه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
دستی آبله شده. (مهذب الاسماء) : کف منفوطه، کف دست آبله رسیدۀ شوخگین ازعمل. نفیطه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آبله رسیده. تاول زده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تب لرزه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). تب لرزه زده وگرفتار تب لرزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پشم زده. (مهذب الاسماء). پنبه و پشم زده، ای به کمان ندافی ازهم پاشیده شده. (غیاث) (آنندراج). ندیف. مندوف. حلیج. محلوج. فلخیده. فلخمیده. غاژده. واخیده. شیده. زده (پنبه و پشم). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عهن منفوش، پشم رنگین زده. (منتهی الارب). پشم رنگین زده شده. (ناظم الاطباء) : و تکون الجبال کالعهن المنفوش. (قرآن 5/101)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث منفوس. زاده. زائیده. و منه الحدیث: ما من نفس منفوسه الا و قد کتب مکانها من الجنه او النار. (از منتهی الارب). رجوع به منفوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بچۀ زاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منفوسه. (ناظم الاطباء). رجوع به منفوسه شود، ولد منفوس، بچه ای که مادرش زچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شی ٔ منفوس، چیز گرانمایه و مرغوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نُوْ وَ)
آرزو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعه
تصویر منفعه
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
فرهنگ لغت هوشیار
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفور
تصویر منفور
((مَ))
ناپسند، مورد نفرت
فرهنگ فارسی معین
رانده، مردود، مطرود، نفرت انگیز
متضاد: محبوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد