جدول جو
جدول جو

معنی منفعله - جستجوی لغت در جدول جو

منفعله
(مُ فَ عِ لَ)
تأنیث منفعل. رجوع به منفعل شود، مجموعۀ کیفیات نفسانی. مقابل عاقله و فاعله (اراده). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منفعله
منفعله در فارسی مونث منفعل: پذیرا مونث منفعل، مجموعه کیفیات نفسانی مقابل عاقله (مدرکه) و فاعله (اراده)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفعل
تصویر منفعل
اثرپذیرفته، شرمنده، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
(مَعَ لَ)
زمین درشت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَعْ عَ لَ)
ودیه منعله، نهال ازبیخ برکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ صِ لَ / لِ)
منفصله. تأنیث منفصل. رجوع به منفصل شود.
- حروف منفصله، رجوع به حرف منفصل و کشاف اصطلاحات الفنون ص 320 شود.
- قضایای منفصله،در مقابل متصله اند و آن قضایائی می باشند که حکم در هر یک از دو جزء آن منفصل و منافی با حکم جزء دیگر آن باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- قضیۀ منفصله، (اصطلاح منطق) قضیه ای است که حکم در آن به انفصال باشد، مانند ’این عدد یا زوج است یا فرد’ که اگر زوج باشد فرد نیست و بالعکس و آن شامل انواع است. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- قضیۀ منفصلۀ حقیقیه، قضیه ای است که تنافی در آن صدقاً و کذباً هر دو باشد. مثال: این عدد یا زوج است یا فرد که نتواند هم زوج باشد هم فرد و یا هیچکدام نباشد. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- قضیۀ منفصلۀ مانعهالجمع، قضیه ای است که تنافی بین دو طرف صدقاً باشد. مثال: این شی ٔ یا شجر است یا حجر است که تواند نه شجر باشد و نه حجر و نتواند که هر دو باشد. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- قضیۀ منفصلۀ مانعهالخلو، قضیه ای است که حکم به تنافی در دو طرف آن کذباً باشد. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عِ)
کرده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفعال شود، اثر چیزی پذیرنده. (غیاث) (آنندراج). اثر چیزی پذیرفته. (ناظم الاطباء). متأثرشده: که از فعل فاعل اندر منفعل پدید آید. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 31).
مکن نعتش بدانگونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی به گاه فعل ذات ما.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 27).
معلوم است که تعب منفعل چون تعب فاعل نبود. (اخلاق ناصری).
- منفعل اول، (اصطلاح فلسفه) جسم. (مصنفات بابا افضل ج 1 رسالۀ 2 ص 25).
- منفعل شدن، متأثر شدن. تحت تأثیر قرار گرفتن: بدان صفت منفعل شد که در نامه نوشت که آرد نماند. (چهارمقاله چ معین ص 28). منفعل آن آثار شوند تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم، خویشتن را فضیحت کنند. (اخلاق ناصری).
- منفعل گشتن، منفعل شدن: چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرودآمد و... (چهارمقاله چ معین ص 53). رجوع به ترکیب منفعل شدن شود.
، شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) :
به سودای خامان ز جان منفعل
به ذکر حبیب از جهان مشتغل.
سعدی.
ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل
بحر و بر از رشحۀ فیض بنانت شرمسار.
عبید زاکانی.
- منفعل شدن، شرمنده شدن. خجل شدن: آن نازنین چنان منفعل شد که حالتی که به زنان مخصوص است واقع شد. (چهارمقاله ص 36).
- منفعل کردن، شرمنده کردن. خجالت دادن.
، پریشان و آشفته، دلگیر و مهموم و مغموم.
، بجاآورده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
سود. (دهار) (مهذب الاسماء) ، سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود، هر چیز که از آن منتفع شوند. ج، منافع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پذیرا، شرمنده سر شکسته کها اثر پذیرنده. پذیرا، شرمنده خجل. یا منفعل اول. جسم (مصنفات بابا افضل ج 1 رساله 2 ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار
منفصله در فارسی مونث منفصل: گسلیده مونث منفصل، جمع منفصلات. یا قضیه منفصله. قضیه ایست که حکم در آن بانفصال باشد مانند: (این عدد یا زوج است یا فرد {که اگر زوج باشد فرد نیست و بالعکس (دستورج 3 ص 344) و آن شامل انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعه
تصویر منفعه
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
((مُ فَ عِ))
اثر پذیرفته، خجل، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
کنش پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
سلبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
Passive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
סָבִיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пассивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пасивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
غیر فعال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
เฉื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
wa passiv
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
受動的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
被动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
수동적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
নিষ্ক্রিয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
निष्क्रिय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی