- منفعل
- کنش پذیر
معنی منفعل - جستجوی لغت در جدول جو
- منفعل
- اثرپذیرفته، شرمنده، شرمسار
- منفعل
- پذیرا، شرمنده سر شکسته کها اثر پذیرنده. پذیرا، شرمنده خجل. یا منفعل اول. جسم (مصنفات بابا افضل ج 1 رساله 2 ص 25)
- منفعل ((مُ فَ عِ))
- اثر پذیرفته، خجل، شرمسار
- منفعل
- Passive
- منفعل
- passivo
- منفعل
- pasywny
- منفعل
- пассивный
- منفعل
- пасивний
- منفعل
- passief
- منفعل
- passiv
- منفعل
- pasivo
- منفعل
- passif
- منفعل
- passivo
- منفعل
- निष्क्रिय
- منفعل
- নিষ্ক্রিয়
- منفعل
- סָבִיל
- منفعل
- wa passiv
- منفعل
- เฉื่อย
- منفعل
- منفعلٌ
- منفعل
- غیر فعال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منفعله در فارسی مونث منفعل: پذیرا مونث منفعل، مجموعه کیفیات نفسانی مقابل عاقله (مدرکه) و فاعله (اراده)
سود، هوده
نا پیوسته
جداشده، بریده شده، قطعه قطعه شده
آنچه موجب نفع بشود، فایده، سود، بهره، سودمند بودن
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
سود بهره فایده، جمع منافع
گسلیده جدا گشته جدا فتاریده جدا شونده جدا شده، قطعه قطعه شده
تابیده فتیله شونده تابیده