جدول جو
جدول جو

معنی منفع - جستجوی لغت در جدول جو

منفع
(مُ فِ)
تجارت به عصاکننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوداگر عصا و چوب دستی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفعل
تصویر منفعل
اثرپذیرفته، شرمنده، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
آنچه موجب نفع بشود، فایده، سود، بهره، سودمند بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ عَ)
سود. (دهار) (مهذب الاسماء) ، سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود، هر چیز که از آن منتفع شوند. ج، منافع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عِ)
کرده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفعال شود، اثر چیزی پذیرنده. (غیاث) (آنندراج). اثر چیزی پذیرفته. (ناظم الاطباء). متأثرشده: که از فعل فاعل اندر منفعل پدید آید. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 31).
مکن نعتش بدانگونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی به گاه فعل ذات ما.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 27).
معلوم است که تعب منفعل چون تعب فاعل نبود. (اخلاق ناصری).
- منفعل اول، (اصطلاح فلسفه) جسم. (مصنفات بابا افضل ج 1 رسالۀ 2 ص 25).
- منفعل شدن، متأثر شدن. تحت تأثیر قرار گرفتن: بدان صفت منفعل شد که در نامه نوشت که آرد نماند. (چهارمقاله چ معین ص 28). منفعل آن آثار شوند تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم، خویشتن را فضیحت کنند. (اخلاق ناصری).
- منفعل گشتن، منفعل شدن: چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرودآمد و... (چهارمقاله چ معین ص 53). رجوع به ترکیب منفعل شدن شود.
، شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) :
به سودای خامان ز جان منفعل
به ذکر حبیب از جهان مشتغل.
سعدی.
ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل
بحر و بر از رشحۀ فیض بنانت شرمسار.
عبید زاکانی.
- منفعل شدن، شرمنده شدن. خجل شدن: آن نازنین چنان منفعل شد که حالتی که به زنان مخصوص است واقع شد. (چهارمقاله ص 36).
- منفعل کردن، شرمنده کردن. خجالت دادن.
، پریشان و آشفته، دلگیر و مهموم و مغموم.
، بجاآورده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
سود و فایده و نفع و حاصل. (ناظم الاطباء). منفعه. بهره. بر. سود. عائد. خلاف مضرت. ج، منافع. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
از منفعت دریا وز مردم دریا
بسیار که و پیش خرد منفعتش مه.
منوچهری.
در بسیارش مضرت اندک نیست
در اندک او منفعت بسیار است.
ابوعلی سینا.
اندر او خیر نیست مضرت هست منفعت نه.
(الابنیه چ دانشگاه ص 212).
منفعت خویش از آن میان بجوی. (قابوسنامه چ نفیسی ص 22). بدان نزدیک باشد که مردم را به منفعت نزدیک گرداند. (قابوسنامه ایضاً ص 22). نه من منفعت همه از دوستان یابم. (قابوسنامه ایضاً ص 23).
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیست بی مقدار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
ایزد یکی درخت برآورد بس شریف
از بهر خیر و منفعت خلق در عرب.
ناصرخسرو.
بی سود بود هرچه خورد مردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و سود.
ناصرخسرو.
پس حاسّتی که اندر آن مر او را منفعت بیشتر است شریفتراست. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 16). شرف آن بر یکدیگر به منفعتها و مضرتهاست. (زادالمسافرین ناصرخسرو ایضاً ص 16). منفعت آن نیز چنان ظاهر نیست که منفعت حجامت. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 825). منفعت آن نادر بود. (کیمیای سعادت ایضاً ص 826). صواب و منفعت وی در دین و دنیا در آن است که چیزی فراوی دهد. (کیمیای سعادت ایضاً ص 83).
از سراب آبگون کس را نباشد منفعت
زآنکه اندر شأن بدخواهان او آمد سراب.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 75).
تویی آن شاه که بی نام تو و دیدن تو
برود فایده و منفعت از سمع و بصر.
امیر معزی (ایضاً ص 217).
آن را عمده هر نیکی... و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از... جذب منفعتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). از غایت نادانی است طلب منفعت خویش. (کلیله و دمنه).
ورنه بگذار ز آنکه می گذرد
خیر چون شر و منفعت چون ضر.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 148).
چون بخت جوان و خرد پیر گشادند
بر منفعت خلق در دست و زبان را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 8).
انده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت
شادی بزاد و منفعت او به جان رسید.
انوری (ایضاً ص 151).
دستور شهریار جهان مجد دین که دین
از جاه او به منفعت جاودان رسید.
انوری (ایضاً ص 152).
هرکه منفعت خویش در مضرت دیگران جوید او را از آن منفعت اگر حاصل شود تمتعی نباشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 178). آنچه در آجل منفعت آن را زوال نیست دانش... (مرزبان نامه ایضاً ص 60). مضرت و منفعت آن به نفس عزیز تو تعلق می دارد. (مرزبان نامه ایضاً ص 222).
امید منفعت از خلق منقطع شد از آنک
مزاجها همه پر فضلۀ ضرر دیدم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 381).
پس فعل او نه از برای جذب منفعتی بود و نه از برای دفع مضرتی. (اخلاق ناصری). منفعت این علم عام و ناگزیر باشد و فواید آن هم در دین و هم در دنیا شامل. (اخلاق ناصری).
منفعتهای دگر آید ز چرخ
آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 325).
تا در مرید اثر منفعت آن پدید آید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 230).
- بامنفعت، باسود. پرسود. سودمند. پرفایده. مفید: اندر وی (خوزستان) رودهای عظیم و کوههای بامنفعت است. (حدود العالم).
علم بامنفعتش گویی علم علی است
عدل بی غایت او گویی عدل عمر است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 104).
- پرمنفعت، پرفایده. سودمند. نافع. مفید:
صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت
میوۀ شیرین دهد پرمنفعت.
مولوی.
دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی است
که اگر بازستانند دو چندان گردد.
صائب.
- منفعت بخشیدن، سود بخشیدن. فایده دادن. سودمند واقع شدن.
- منفعت بردن، کسب منفعت. سود بردن. فایده بردن. بهره مند شدن. استفاده کردن.
- منفعت پرست، که منفعت را پرستد. که جز نفع شخصی به هیچ چیز توجه نداشته باشد. سخت حریص به جلب منفعت از هر طریق که باشد.
- منفعت پرستی، صفت و حالت منفعت پرست. رجوع به ترکیب قبل شود.
- منفعت دادن، منفعت کردن: بادرنجبویه... چشم را جلا دهد و معده را منفعت دهد و جگر را نیز. (الابنیه چ دانشگاه ص 50). همه عصبها را منفعت دهد و فالج و لقوه را. (الابنیه ایضاً ص 60) هر زهری را که خورده باشند منفعت دهد. (الابنیه ایضاً ص 61). زهرها را منفعت دهد. (الابنیه ایضاً ص 167). رجوع به ترکیب منفعت کردن شود.
- منفعت داشتن، سود داشتن. سودمند بودن. منفعت کردن: زوفا... خناقی را که ازرطوبت بود منفعت دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 172). رجوع به ترکیب منفعت کردن شود.
- منفعت رساندن، سود رساندن. فایده رساندن.
- منفعت عقلائی، منفعتی که مورد توجه در امور عقلا متعارف یک جامعه باشد هرچند که صنفی از عقلاباشند نه همه آنان مثل گرفتن اجرت برای تهیۀ مارهای مخصوص برای مؤسسۀ سرم سازی، اما منفعت قمار منفعت عقلائی نیست. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی).
- منفعت کردن، سود بخشیدن. سودمند بودن. مفید بودن. نافع بودن. منفعت داشتن. منفعت دادن: روغن پوست ترنج گرم و خشک است... و صداعی که از سردی باشد همه را منفعت کند. (الابنیه چ دانشگاه ص 143). روغن گل... منفعت کند صداع را که از حرارت خیزد. (الابنیه ایضاً ص 145). بادهایی که اندر معده و رودگانی گرفتار بود همه را منفعت کند. (الابنیه چ ص 149).
به قصد کین تو در فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر منفعت نکرد مجن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418).
منفعت کند یا نکند. (گلستان سعدی).
- ، سود بردن و فایده بردن و فایده و سود آوردن. (ناظم الاطباء).
- منفعت گیری، سودبردگی. (ناظم الاطباء).
- منفعت مشروع، منفعتی که قانون، مبادلۀ آن را منع نکرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- امثال:
حساب منفعتهاش را می کند. رجوع به امثال و حکم ج 2 ص 695 شود.
، سودمندی. (غیاث) (یادداشت مرحوم دهخدا) : اعتماد داشتم به خوبی و مهربانی و منفعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
فضله ای کز خاک دیوارش به باران حل شود
در خواص منفعت چون فضلۀ زنبور باد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 103).
رجوع به منفعه شود، عمل کرد، ربا. (ناظم الاطباء).
- منفعت دادن، ربا دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفعه
تصویر منفعه
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرا، شرمنده سر شکسته کها اثر پذیرنده. پذیرا، شرمنده خجل. یا منفعل اول. جسم (مصنفات بابا افضل ج 1 رساله 2 ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
سود بهره فایده، جمع منافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
((مُ فَ عِ))
اثر پذیرفته، خجل، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
((مَ فَ عَ))
سود، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفعت
تصویر منفعت
سود، هوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
کنش پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
سلبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
Passive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
受動的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
סָבִיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
غیر فعال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
wa passiv
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
เฉื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
수동적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
被动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
निष्क्रिय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
নিষ্ক্রিয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пасивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пассивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی