جدول جو
جدول جو

معنی منفصی - جستجوی لغت در جدول جو

منفصی(مُ فَ)
رسته و رهایی یافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفصاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفصم
تصویر منفصم
شکسته، بریده، گسسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
جداشده، بریده شده، قطعه قطعه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفی
تصویر منفی
دور شده، رانده شده، نیست شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ صِ)
سر نرۀ از غلاف برآمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انفصاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
موی درازگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب ذیل ’ن ص و’) (از اقرب الموارد) ، کوه بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ذیل ’ن ص و’) (از اقرب الموارد) ، برگزیننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
انصاف و عدالت و دادگری. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی منصف. رجوع به منصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
درگشاده. (آنندراج). در و دروازۀ گشاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفجاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
فداکرده شده، آزادشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ صِ)
روان و جاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صا)
اعلای دو وادی. (ناظم الاطباء). اعلای دو وادی متصل به هم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ صَ)
محل انفصال و جدایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ صِ)
شکسته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گسسته و بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). منقطع. رجوع به انفصام شود.
- منفصم کردن، بریدن. گسستن. پاره کردن: نطاق نهضتش... از محاربت منفصم کند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 190).
- منفصم گردیدن، بریده شدن. گسیخته شدن. گسسته شدن. بازشدن: حد مملکت منثلم گردید و عقد فضل منفصم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَصْ صی)
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ صِ)
جداشونده. (آنندراج). جداشده و بریده شده و قطعشده. (ناظم الاطباء). گسسته: ذات وی... نه در جهت و نه به عالم متصل و نه منفصل. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 784). پیوسته نیست و منفصل نیست بلکه... (کیمیای سعادت ایضاً ص 784). دست فنا از دامن بقاشان منفصل. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 327). ردیف قافیت کلمه ای باشد مستقل منفصل از قافیت که بعد از اتمام آن در لفظ آید. (المعجم چ مدرس رضوی ص 258). چون حروف رابطه از روی منفصل باشد و به تخلل الف قطعکلمه مفرد شود، ردیف گردد. (المعجم ایضاً ص 266).
ورچه گشت اعراض نفسانی ز ذاتم منفصل
جوهری کآن هست فصل نوع انسان با من است.
ابن یمین.
- منفصل الطاس، جداگلبرگان. (فرهنگستان).
- منفصل شدن، جدا شدن. دور افتادن: چون خبر یافت که فایق از هرات منفصل شد تاختنی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 109).
- منفصل عقب، که دنباله نداشته باشد. بریده دنبال.
روز خصمت که منفصل عقب است
متصل بر در شبیخون باد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 113).
- منفصل کردن، جدا کردن. از هم دور کردن:
متصل بینام عقد دولتش را پیش از آنک
منفصل کردند آب و نار و خاک و باد من.
خاقانی.
- منفصل منه، حدیثی که پیش از وصول به تابع، از روات آن بیش از یک تن ساقط شده باشد. (از تعریفات جرجانی).
، قطعه قطعه شده، منعشده، از شیر مادر بازداشته شده، علی حده و مفروق و ممتاز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفصم
تصویر منفصم
شکسته گسسته شکسته قطع شده گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
بند گاه ویرک گاه (ویرک تبعید) منفی در فارسی: نایی، ویرک شده، نیست گشته محل تبعید تبعیدگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
گسلیده جدا گشته جدا فتاریده جدا شونده جدا شده، قطعه قطعه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفی
تصویر منفی
((مَ))
نفی کرده شده، دور کرده شده، نیست شده، تبعید شده (از شهر خود)، سخنی که در آن حرف نفی باشد (دستور)، دارای حالت نفی، مخالفت یا رد و انکار، مقابل مثبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفی
تصویر منفی
((مَ فا))
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفصم
تصویر منفصم
((مُ فَ ص))
قطع شده، گسسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
((مُ فَ ص))
جدا شده، بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفی
تصویر منفی
نایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
نا پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع
متضاد: متصل، پیوسته، اخراج، برکنار، عزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منفی
تصویر منفی
Negative, Negatively, Stigmatic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفی
تصویر منفی
négatif, négativement, stigmatisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negativo, negativamente, estigmatizado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negativ, stigmatisiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negatywny, negatywnie, stygmatyzowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منفی
تصویر منفی
отрицательный , негативно , стигматизированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منفی
تصویر منفی
негативний , негативно , стигматизований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negatief, gestigmatiseerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negativo, negativamente, estigmatizado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منفی
تصویر منفی
negativo, negativamente, stigmatizzato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی