جدول جو
جدول جو

معنی منفردی - جستجوی لغت در جدول جو

منفردی
(مُفَ رِ)
تنهایی و مجردی. (ناظم الاطباء). منفرد بودن. حالت و چگونگی منفرد. رجوع به منفرد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفرد
تصویر منفرد
تنها، یکه، یگانه، بی همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرج مثلاً زاویۀ منفرجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ گَ)
در موسیقی، تغییر مایه و مقام، مثلاً در موسیقی ایرانی رفتن از شور ’لا’ به شور ’می’ را تغییر مایه، و رفتن از ماهور به ’راک’ را تغییر مقام گویند و مجموع این تغییرات بطور کلی مدگردی نامیده می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
منسوب به انفراد، فردی: زندگی انفرادی. مقابل زندگی اجتماعی. تنها بسر بردن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
فرزند قانونی امپراتور ’فردریک دوم’ (1232-1266م.) و پادشاه سیسیل (1258- 1266). او از قلمرو خود در مقابل شارل اول دفاع کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
محمد بن خداداد، مکنی به ابوبکر. وی فقیه حنبلی بود و از ابی الخطاب محفوظبن احمدالکلوذانی فقه آموخت و از ابی الخطاب نصر بن احمدالبطر و ابی عبدالله النعالی و جز آنان حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی حدیث شنیده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
یا ’منفروا’ (1232-1266م.) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م. او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حملۀ شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
فداکرده شده، آزادشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رِ)
تنها. (آنندراج) (غیاث). تنها و مجرد و یکه و یکتا. (ناظم الاطباء). یگانه. فرد: آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت... از ائمۀ وقت بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 255) ، ممتاز. مشخص. شاخص: مرزبان... از همه برادران به فضیلت فضل منفرد بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). هر مرکبی را حکمی و خاصیتی و هیئتی بود که بدان متخصص و منفرد باشد و مشارکت نبود. (اخلاق ناصری).
- منفرد افتادن، جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن: هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98).
- منفرد گردانیدن، جدا کردن. ممتاز کردن: یکی را از دیگر منفرد نگرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166).
، جداگانه. علی حده. مستقل: بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. (مصباح الهدایه چ همایی ص 321) ، در اصطلاح شطرنج، حالت پیاده ای که از پیادۀ دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست، گوشه نشین. (ناظم الاطباء) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 168).
، ساده و مفرد و بی آمیزش، کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء) ، نزد علمای عربیت، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن. مقابل مشترک، نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و اهمال حقوق مستعفی و متفادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99) ، پرهیز کننده از کسی و یکسو شونده از او. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
منسوب به منفعت. (ناظم الاطباء). رجوع به منفعت شود.
- پول منفعتی، پولی که از آن ربا گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ دَ)
جداگانه و تنها و یگانه و علیحده و فقط و یک یک و فرداًفرداً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رِ جَ / جِ)
منفرجه. تأنیث منفرج. رجوع به منفرج شود.
- زاویۀ منفرجه، زاویه ای که بزرگتر از زاویۀ قائمه باشد. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران ’گوشۀ باز’ را به جای این کلمه انتخاب کرده است. رجوع به زاویه و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ارسالی:وجوه انفادی، اقمشۀ انفادی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفردیت
تصویر مفردیت
در تازی نیامده سادگی زبانرد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرجه در فارسی مونث منفرج و باز مونث منفرج
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مفرد، تک ها ایوک ها ساده ها جمع مفرد در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
سر بها دهنده، دوری گزیننده فدا (سربها) برای هم دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متفرد، تکان کناره گیران جمع متفرد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفادی
تصویر انفادی
منسوب به انفاد ارسالی: وجوه انفادی اقمشه انفادی، جمع انفادیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تکی اوازیک منسوب به انفراد فردی مقابل جمعی: زندگی انفرادی
فرهنگ لغت هوشیار
تک تنها یگانه، بی مانند تنها یگانه، بی مانند بی نظیر، (شطرنج) حالت پیاده ایست که از پیاده های دیگر دور شده و دفاع از آن مقدور نیست مقابل پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرد
تصویر منفرد
((مُ فَ رِ))
مجرد، تنها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
((مُ فَ رِ جِ))
مؤنث منفرج
زاویه منفرجه: زاویه ای که بیشتر از 90 درجه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفرد
تصویر منفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منادی
تصویر منادی
پیام آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تکی، تنهایی، فرادا، فردی
متضاد: جمعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز، گشاده
متضاد: حاده، بسته، جدا، دور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همان مدی من دوره ی هخامنشی برابر با، ۱ گرم و هر گرم نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
ویژه، منحصر به فرد
دیکشنری اردو به فارسی