جدول جو
جدول جو

معنی منعصر - جستجوی لغت در جدول جو

منعصر
(مُ عَ صِ)
انگور فشارده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فشارده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انعصار شود
لغت نامه دهخدا
منعصر
افشره افشار ده
تصویری از منعصر
تصویر منعصر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منحصر
تصویر منحصر
انحصار یافته، محدود، محصور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صَ)
رجل کریم المعصر، مرد کریم وقت سؤال از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ صِ)
سخت شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سخت شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعصاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
به جای زنان رسیده. (مهذب الاسماء). دختری که به رسیدگی وحیض نزدیک باشد. ج، معاصر، معاصیر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَصْصَ)
جای پناه و جای رهایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پناهگاه و ملجاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
آنچه در آن شیرۀ انگور فشارند به فارسی چرخشت گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). چرخشت و ظرفی که در آن انگور فشارند. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن انگور فشارند. معصره. (از اقرب الموارد). چرخ. چرخشت. سپار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
بیست و دومین از امرای بنی مرین در مراکش (786- 788 هجری قمری). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
دادستاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیروز و غالب و چیره بر دشمن، آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
حصرکرده شده. (آنندراج). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 24). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18) ، شامل شده و گنجیده و شمرده شده. (ناظم الاطباء).
- منحصر شدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمرۀ گناهکاران منحصر شده... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 243). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جملۀ ایشان منحصرشوند. (مرزبان نامه ایضاً ص 253). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. (مرزبان نامه ایضاً ص 155).
، مقصور. مختص: یگانگی منحصر به ذات باری است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحصر بفرد، یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. (یادداشت ایضاً).
- منحصر شدن، مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن:
منحصر شد رهبری بر ذات او
هست منشور جهان آیات او.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جاهای یاری دادن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
یاری دهنده. اسم فاعل از مناصره. (غیاث) (آنندراج) :
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوشرو پشت همدیگر شدند.
مولوی.
رجوع به مناصره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ صِ)
شکسته و کوفته شونده. (آنندراج). شکسته گردیده. (از منتهی الارب) ، پیچیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انهصار شود، زده شده، پایمال شده، کشیده شده، خمیده گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ صِ)
بازایستنده از گناه. (آنندراج) (از منتهی الارب). بازداشته شده و نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انعصام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ فِ)
خاک آلوده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به خاک آلوده شده و در خاک غلتیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ قِ)
ستور پشت ریش از پالان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستورپشت ریش شده. (ناظم الاطباء) ، پی زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر یا اسبی که پای آن از شمشیر مجروح شده باشد، بریده شده، خرمابنی که سر آن را بریده باشند، بازداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَصْ صِ)
فشارده شونده و فشرده. (آنندراج). فشرده شده، پناه گرفته به کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصر شود
لغت نامه دهخدا
چرخشت چرخش پناهگاه رها گاه زرد، سرخ، کاژیره ای کاجیره ای: آن چه با گل کاجیره رنگ کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعفر
تصویر منعفر
خاک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
تک یگانه، دربست، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
نصرت یابنده غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
((مُ تَ صَ))
نصرت یابنده، غالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
((مُ حَ ص))
انحصار یافته، محدود و محصور شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معصر
تصویر معصر
((مِ صَ))
آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر
فرهنگ فارسی معین
مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیروز، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مغلوب، مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابسته
دیکشنری اردو به فارسی