جدول جو
جدول جو

معنی منظور - جستجوی لغت در جدول جو

منظور
قصد، نیت، مقصود، هدف، درنظر گرفته شده، موردنظر، دیده شده، کنایه از معشوق
تصویری از منظور
تصویر منظور
فرهنگ فارسی عمید
منظور
(مَ)
ابن زبان بن سیارالفزازی، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هجری قمری درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکه بنت خارجهالمزنیه ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
ابن عمارهالحسینی (متوفی به سال 495 هجری قمری) امیر مدینه. مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076)
لغت نامه دهخدا
منظور
(مَ)
دیده شده. (آنندراج). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. (ناظم الاطباء).
- منظور شدن، دیده شدن. (ناظم الاطباء).
، در نظر آورده شده. (ناظم الاطباء).
- منظور داشتن، پاس داشتن. (از آنندراج). رعایت کردن: اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه).
از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد.
صائب (از آنندراج).
، مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام. مرام. مراد. مطلوب. غرض. معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته. (ناظم الاطباء). مورد قبول. مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته. مورد توجه و عنایت: نواخت مسعود... از حد گذشته... محسودتر و منظورتر گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جملۀ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639).
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت از بزرگ و منظور است.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44).
این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر
هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور.
امیر معزی.
در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت. (چهارمقاله ص 24).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم.
سیدحسن غزنوی.
شاه محفوظ حفظ یزدان ماند
ملک منظور لطف یزدان گشت.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045).
ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26).
چون دید که آید از ره دور
نزدیک وی آن جوان منظور.
نظامی.
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخوراو سوی شاپور.
نظامی.
ز پرگار حمل خورشید منظور
به دلو اندرفکنده بر زحل نور.
نظامی.
زهی به سیرت محمود در جهان مذکور
زهی به دیدۀ تعظیم ازآسمان منظور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376).
هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269).
آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است.
سعدی.
نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور.
سعدی.
جرم هلال عید که منظور عالمی است
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست.
عبید زاکانی.
سخن بی غرض از بندۀ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ.
از جملۀ منظوران و مقبولان حضرت خواجۀ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5).
- منظور ساختن، مورد توجه قرار دادن:
سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست
میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است.
جامی.
- منظور شدن، قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن: چون... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164).
- منظور کردن، پسند کردن و پذیرفتن. (ناظم الاطباء).
- منظور گشتن (گردیدن) ، مورد توجه واقع شدن. مورد پسند و قبول واقع شدن: بوحنیفه منظور گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه).
- منظور نظر، پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت: منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225).
، مجازاً، معشوق. معشوقه. محبوب. دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.
سعدی.
هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.
سعدی.
هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد
اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری.
سعدی.
در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول.
سعدی.
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوۀ صاحب نظری بود.
حافظ.
هر جا که حسنی یابد بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98).
- منظور نظر، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء).
- منظور نظرهمه مردمان شدن، آشکار و هویدا گشتن. (ناظم الاطباء).
، نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء) ، به چشم آسیب رسیده. آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منظور
دیده شده نظر کرده شده، مقصود مراد، مقبول پسند افتاده یا منظور نظر. لایق نظر مورد توجه
فرهنگ لغت هوشیار
منظور
((مَ))
در نظر گرفته شده، مقصود، مراد
تصویری از منظور
تصویر منظور
فرهنگ فارسی معین
منظور
فردید، نگرش
تصویری از منظور
تصویر منظور
فرهنگ واژه فارسی سره
منظور
غرض، قصد، مراد، مقصود، غایت، هدف، قلمداد، ملحوظ، مقبول، مورد پسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منظور
موافق، تأیید شده است
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصور
تصویر منصور
(پسرانه)
یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منشور
تصویر منشور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منظوم
تصویر منظوم
مقابل منثور، در علوم ادبی سخن موزون، شعر، به رشته کشیده شده، به رشته درآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندور
تصویر مندور
غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصور
تصویر منصور
نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقور
تصویر منقور
کنده شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشور
تصویر منشور
اعلامیه، جمع مواشیر، در علم فیزیک قطعۀ بلور که دارای قاعدۀ مثلث است و نور را تجزیه می کند، نامۀ سرگشاده، فرمان، فرمان پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محظور
تصویر محظور
محذور، حرام، ناروا، ممنوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشور
تصویر منشور
شوشه، فرمان گشادنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندور
تصویر مندور
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
سرواد چامه سرود سخن آراسته، آراسته، گروه ملخ، پروین برشته کشیده (جواهر)
فرهنگ لغت هوشیار
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
بر کنده کنده کاری شده، ساییده کنده شده نقر شده کنده، سوراخ شده، ساییده شده. یا منقور بودن، کنده شدن: (این جمله بر لوحه منقور بود)
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده، بی آهنگ اسرواد، شب انبوی از گیاهان شب بوی، نا سفته پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجور
تصویر منجور
انبه
فرهنگ لغت هوشیار
نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات} لا {بماند: (فع {بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده} از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند) (المعجم. مد. چا. 43: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزور
تصویر منزور
کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منذور
تصویر منذور
دربای (واجب گشته)، پیمان شده نذر شده عهد و پیمان شده
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظور
تصویر محظور
حرام کرده شده، ممنوع، قدغن
فرهنگ لغت هوشیار
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظار
تصویر منظار
آیینه، دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحور
تصویر منحور
((مَ))
گلو بریده، نحر کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محظور
تصویر محظور
((مَ))
حرام شده، ممنوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منثور
تصویر منثور
((مَ))
پراکنده و متفرق، سخن غیرمنظوم
فرهنگ فارسی معین
تأیید
دیکشنری اردو به فارسی