ابن زبان بن سیارالفزازی، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هجری قمری درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکه بنت خارجهالمزنیه ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است. ابن عمارهالحسینی (متوفی به سال 495 هجری قمری) امیر مدینه. مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076)
ابن زبان بن سیارالفزازی، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هجری قمری درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکه بنت خارجهالمزنیه ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است. ابن عمارهالحسینی (متوفی به سال 495 هجری قمری) امیر مدینه. مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076)
دیده شده. (آنندراج). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. (ناظم الاطباء). - منظور شدن، دیده شدن. (ناظم الاطباء). ، در نظر آورده شده. (ناظم الاطباء). - منظور داشتن، پاس داشتن. (از آنندراج). رعایت کردن: اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه). از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد. صائب (از آنندراج). ، مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام. مرام. مراد. مطلوب. غرض. معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته. (ناظم الاطباء). مورد قبول. مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته. مورد توجه و عنایت: نواخت مسعود... از حد گذشته... محسودتر و منظورتر گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جملۀ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639). مهر و چرخ است روشن و عالی چه شگفت از بزرگ و منظور است. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44). این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور. امیر معزی. در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت. (چهارمقاله ص 24). سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک منظور عالم ملکوت است مخبرم. سیدحسن غزنوی. شاه محفوظ حفظ یزدان ماند ملک منظور لطف یزدان گشت. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045). ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26). چون دید که آید از ره دور نزدیک وی آن جوان منظور. نظامی. ملک فرمود تا آن رخش منظور برند از آخوراو سوی شاپور. نظامی. ز پرگار حمل خورشید منظور به دلو اندرفکنده بر زحل نور. نظامی. زهی به سیرت محمود در جهان مذکور زهی به دیدۀ تعظیم ازآسمان منظور. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376). هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد. کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269). آنکه منظور دیده و دل ماست نتوان گفت شمس یا قمر است. سعدی. نظر دریغ مدار از من ای مه منظور که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور. سعدی. جرم هلال عید که منظور عالمی است نعل سمند سرکش خرم خرام اوست. عبید زاکانی. سخن بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ. از جملۀ منظوران و مقبولان حضرت خواجۀ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5). - منظور ساختن، مورد توجه قرار دادن: سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است. جامی. - منظور شدن، قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن: چون... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164). - منظور کردن، پسند کردن و پذیرفتن. (ناظم الاطباء). - منظور گشتن (گردیدن) ، مورد توجه واقع شدن. مورد پسند و قبول واقع شدن: بوحنیفه منظور گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه). - منظور نظر، پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت: منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225). ، مجازاً، معشوق. معشوقه. محبوب. دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : میان عاشقان صاحب نظر نیست که خاطر پیش منظوری ندارد. سعدی. هر کس به تعلقی گرفتار صاحب نظران به روی منظور. سعدی. هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری. سعدی. در آن بساط که منظور میزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی. منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوۀ صاحب نظری بود. حافظ. هر جا که حسنی یابد بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98). - منظور نظر، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء). - منظور نظرهمه مردمان شدن، آشکار و هویدا گشتن. (ناظم الاطباء). ، نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء) ، به چشم آسیب رسیده. آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد)
دیده شده. (آنندراج). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. (ناظم الاطباء). - منظور شدن، دیده شدن. (ناظم الاطباء). ، در نظر آورده شده. (ناظم الاطباء). - منظور داشتن، پاس داشتن. (از آنندراج). رعایت کردن: اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه). از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد. صائب (از آنندراج). ، مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام. مرام. مراد. مطلوب. غرض. معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته. (ناظم الاطباء). مورد قبول. مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته. مورد توجه و عنایت: نواخت مسعود... از حد گذشته... محسودتر و منظورتر گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جملۀ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639). مهر و چرخ است روشن و عالی چه شگفت از بزرگ و منظور است. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44). این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور. امیر معزی. در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت. (چهارمقاله ص 24). سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک منظور عالم ملکوت است مخبرم. سیدحسن غزنوی. شاه محفوظ حفظ یزدان ماند ملک منظور لطف یزدان گشت. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045). ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26). چون دید که آید از ره دور نزدیک وی آن جوان منظور. نظامی. ملک فرمود تا آن رخش منظور برند از آخوراو سوی شاپور. نظامی. ز پرگار حمل خورشید منظور به دلو اندرفکنده بر زحل نور. نظامی. زهی به سیرت محمود در جهان مذکور زهی به دیدۀ تعظیم ازآسمان منظور. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376). هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد. کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269). آنکه منظور دیده و دل ماست نتوان گفت شمس یا قمر است. سعدی. نظر دریغ مدار از من ای مه منظور که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور. سعدی. جرم هلال عید که منظور عالمی است نعل سمند سرکش خرم خرام اوست. عبید زاکانی. سخن بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ. از جملۀ منظوران و مقبولان حضرت خواجۀ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5). - منظور ساختن، مورد توجه قرار دادن: سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است. جامی. - منظور شدن، قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن: چون... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164). - منظور کردن، پسند کردن و پذیرفتن. (ناظم الاطباء). - منظور گشتن (گردیدن) ، مورد توجه واقع شدن. مورد پسند و قبول واقع شدن: بوحنیفه منظور گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه). - منظور نظر، پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت: منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225). ، مجازاً، معشوق. معشوقه. محبوب. دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : میان عاشقان صاحب نظر نیست که خاطر پیش منظوری ندارد. سعدی. هر کس به تعلقی گرفتار صاحب نظران به روی منظور. سعدی. هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری. سعدی. در آن بساط که منظور میزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی. منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوۀ صاحب نظری بود. حافظ. هر جا که حسنی یابد بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98). - منظور نظر، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء). - منظور نظرهمه مردمان شدن، آشکار و هویدا گشتن. (ناظم الاطباء). ، نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء) ، به چشم آسیب رسیده. آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد)
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
پراکنده، بی آهنگ اسرواد، شب انبوی از گیاهان شب بوی، نا سفته پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
پراکنده، بی آهنگ اسرواد، شب انبوی از گیاهان شب بوی، نا سفته پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات} لا {بماند: (فع {بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده} از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند) (المعجم. مد. چا. 43: 1)
نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات} لا {بماند: (فع {بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده} از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند) (المعجم. مد. چا. 43: 1)
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان