جدول جو
جدول جو

معنی منظماً - جستجوی لغت در جدول جو

منظماً(نَ مَ زَ دَ)
مرتباً. به طور مرتب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منظم
تصویر منظم
با نظم و ترتیب، آراسته و مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَیْ ذَنْ)
مصغر منذ. رجوع به منذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَءْ)
از ’ظم ء’، جای تشنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موضع تشنگی از زمین. جای تشنگی از زمین. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد سخت تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معطاش. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منمص. آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب). منقاش. (اقرب الموارد). خارچین. (زمخشری). آلتی که بدان موی چینند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منمص شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آیینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آیینه. ج، مناظیر. (از اقرب الموارد) ، دوربین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَظْ ظَ)
منظم بودن. مرتب بودن. بسامانی:
چون غرفات هشت خلد، نه درت از مرتبی
چون طبقات نه فلک، شش سویت از منظمی.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 132)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ خوَرْ / خُرْ دَ)
قطعاً. حتماً. مسلماً. بلاتردید. بدون شک
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ / مِ جَ)
دو استخوان بیرون خاستۀ بجول پای. (مهذب الاسماء). به صیغۀ تثنیه، دو استخوان برآمده کرانۀ قدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منجم شود.
- منجماالرجل، دو کعب پا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ اَ دَ)
اولاً و پیش از همه و سابقاً و قدیمانه و پیش از این. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ)
کلانها. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ معظمه، تأنیث معظم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معظم شود.
- معظمات امور، کارهای مهم. کارهای بزرگ: غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. (گلستان). معظمات امور کار خانه سلطنت و پادشاهی و تعیین امرا و احکام و امثال ذلک در عهدۀ تعویق و تأخیر بود. (عالم آرای عباسی).
- معظمات بلاد، شهرهای عمده و بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ کَ دَ)
درحالت فرار و شکست خوردگی و به طور پریشانی و پراکندگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منام. (اقرب الموارد). خوابها. (غیاث) (آنندراج). رؤیاها. احلام: از امثال منامات و اشباه تفاؤلات. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). و رجوع به منام شود، آنچه اهل خلوت در خواب بینند در مقابل واقعه و مکاشفت. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی) : و از جملۀ واقعات بعضی صادق باشند و بعضی کاذب همچنانک منامات. (مصباح الهدایه چ همایی ص 171). در بیشتر وقایع و منامات نفس با روح مشارکت بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 171). پس مکاشفات همه صادق باشند و واقعات و منامات بعضی صادق و بعضی کاذب. (مصباح الهدایه ایضاً ص 171). پس معلوم شد که در واقعات و منامات هم صدق واقع شود و هم کذب. (مصباح الهدایه ایضاً ص 176)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْ وِ)
چیزهایی که خواب آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ تَ)
از جهت منطق. بنابر منطق. رجوع به منطق معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منظومه. اشعار. سخنان موزون: فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330). رجوع به منظومه شود.
- عقود منظومات، کنایه از اشعار و سخنان موزون: عقود منظومات را در عقد اعتبار فحول افاضل می آوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ زَ/ زِ کَ دَ)
باتکریم. بااحترام. به عزت: صواب آن است که عزیزاً و مکرماً بدان قلعت مقیم می باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 9). معتصم گفت حاجبی را بخوانید، بخواندند بیامد گفت به خانه افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف قاسم عجلی را برنشان و به سرای بوعبداﷲ باز بر عزیزاً مکرماً. (تاریخ بیهقی چ ا دیب ص 174). تا ترا به شام فرستم بی بند عزیزاً مکرماً آنگاه او داند که چه باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186). و رجوع به مکرم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ تَ)
محققاً. یقیناً. حتماً. (ناظم الاطباء). قطعاً. بطور مسلم
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
به نظم. به شعر. مقابل نثراً
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَمْ ما)
ضمیمه ها و چیزهای افزوده شده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منضمه، تأنیث منضم
لغت نامه دهخدا
تصویری از منامات
تصویر منامات
جمع منام، خواب ها جمع منام
فرهنگ لغت هوشیار
به سرواد سرودانه بنظم بشعر مقابل نثرا: فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معظمه (معظم) : معظمات امور کارخانه سلطنت و پادشاهی و تعیین امرا و احکام و امثال ذلک در عهده تعویق و تاخیر بود، جمع معظمه (معظم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضمات
تصویر منضمات
جمع منضمه، پیوست شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظومات
تصویر منظومات
جمع منظومه (منظوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظار
تصویر منظار
آیینه، دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظما
تصویر منظما
پشت هم پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلماً
تصویر مسلماً
((مُ سَ لَّ مَنْ))
قطعاً، یقیناً، محققاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منظم
تصویر منظم
((مُ نَ ظَّ))
مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منظم
تصویر منظم
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
لواحق، ضمایم، پیوست ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منظم
تصویر منظم
Orderly, Regular, Regularly, Uncluttered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordenadamente, regular, regularmente, arrumado
دیکشنری فارسی به پرتغالی