جدول جو
جدول جو

معنی منظما - جستجوی لغت در جدول جو

منظما
پشت هم پیاپی
تصویری از منظما
تصویر منظما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منظم
تصویر منظم
با نظم و ترتیب، آراسته و مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ زَ دَ)
مرتباً. به طور مرتب
لغت نامه دهخدا
(مُ نَظْ ظَ)
منظم بودن. مرتب بودن. بسامانی:
چون غرفات هشت خلد، نه درت از مرتبی
چون طبقات نه فلک، شش سویت از منظمی.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظِ)
جای نظم. ج، مناظم. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظِ)
ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). ماهی یا سوسمار نظام دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود، دجاجه منظم، ماکیانی که در شکم وی تخم پدید آمده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انظام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَظْ ظِ)
ماهی نظام دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم
فرهنگ لغت هوشیار
به سرواد سرودانه بنظم بشعر مقابل نثرا: فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظم
تصویر منظم
((مُ نَ ظَّ))
مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منظم
تصویر منظم
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم
متضاد: پراکنده، نابسامان، نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منظم
تصویر منظم
عاديٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منظم
تصویر منظم
Orderly, Regular, Regularly, Uncluttered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منظم
تصویر منظم
de manière ordonnée, régulier, régulièrement, ordonné
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منظم
تصویر منظم
впорядковано , регулярний , регулярно , упорядкований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منظم
تصویر منظم
בסדר מופתי , רגיל , באופן קבוע , מסודר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordenadamente, regular, regularmente, arrumado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منظم
تصویر منظم
uporządkowanie, regularny, regularnie, uporządkowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
منضبط، سازماندهی شده است، منظّم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از منظم
تصویر منظم
منظم طور پر , باقاعدہ , باقاعدہ , منظم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منظم
تصویر منظم
อย่างเป็นระเบียบ , ปกติ , อย่างสม่ำเสมอ , เรียบร้อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منظم
تصویر منظم
kwa utaratibu, wa kawaida, kwa mara kwa mara, safi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منظم
تصویر منظم
有条理地 , 定期的 , 定期地 , 整洁的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منظم
تصویر منظم
整然と , 定期的な , 定期的に , 整頓された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordelijk, regelmatig, opgeruimd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منظم
تصویر منظم
질서 정연하게 , 규칙적인 , 규칙적으로 , 정돈된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منظم
تصویر منظم
düzenli bir şekilde, düzenli, düzenli olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از منظم
تصویر منظم
secara teratur, reguler, rapi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منظم
تصویر منظم
সুশৃঙ্খলভাবে , নিয়মিত , নিয়মিতভাবে , সুশৃঙ্খল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منظم
تصویر منظم
व्यवस्थित रूप से , नियमित , नियमित रूप से , व्यवस्थित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منظم
تصویر منظم
упорядоченно , регулярный , регулярно , убранный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordenadamente, regular, regularmente, ordenado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordentlich, regelmäßig, aufgeräumt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منظم
تصویر منظم
ordinatamente, regolare, regolarmente, ordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی