جدول جو
جدول جو

معنی منظم - جستجوی لغت در جدول جو

منظم
با نظم و ترتیب، آراسته و مرتب
تصویری از منظم
تصویر منظم
فرهنگ فارسی عمید
منظم(مَ ظِ)
جای نظم. ج، مناظم. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
منظم(مُ ظِ)
ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). ماهی یا سوسمار نظام دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود، دجاجه منظم، ماکیانی که در شکم وی تخم پدید آمده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انظام شود
لغت نامه دهخدا
منظم(مُ نَظْ ظِ)
ماهی نظام دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
منظم
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم
فرهنگ لغت هوشیار
منظم((مُ نَ ظَّ))
مرتب شده
تصویری از منظم
تصویر منظم
فرهنگ فارسی معین
منظم
بسامان، سازمند
تصویری از منظم
تصویر منظم
فرهنگ واژه فارسی سره
منظم
آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم
متضاد: پراکنده، نابسامان، نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منظم
عاديٌّ
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به عربی
منظم
Orderly, Regular, Regularly, Uncluttered
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منظم
de manière ordonnée, régulier, régulièrement, ordonné
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منظم
ordenadamente, regular, regularmente, ordenado
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منظم
ordenadamente, regular, regularmente, arrumado
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منظم
uporządkowanie, regularny, regularnie, uporządkowany
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به لهستانی
منظم
упорядоченно , регулярный , регулярно , убранный
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به روسی
منظم
впорядковано , регулярний , регулярно , упорядкований
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منظم
ordelijk, regelmatig, opgeruimd
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به هلندی
منظم
منضبط، سازماندهی شده است، منظّم
دیکشنری اردو به فارسی
منظم
منظم طور پر , باقاعدہ , باقاعدہ , منظم
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به اردو
منظم
อย่างเป็นระเบียบ , ปกติ , อย่างสม่ำเสมอ , เรียบร้อย
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به تایلندی
منظم
kwa utaratibu, wa kawaida, kwa mara kwa mara, safi
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منظم
בסדר מופתי , רגיל , באופן קבוע , מסודר
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به عبری
منظم
整然と , 定期的な , 定期的に , 整頓された
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منظم
有条理地 , 定期的 , 定期地 , 整洁的
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به چینی
منظم
질서 정연하게 , 규칙적인 , 규칙적으로 , 정돈된
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به کره ای
منظم
ordentlich, regelmäßig, aufgeräumt
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به آلمانی
منظم
secara teratur, reguler, rapi
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منظم
সুশৃঙ্খলভাবে , নিয়মিত , নিয়মিতভাবে , সুশৃঙ্খল
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به بنگالی
منظم
व्यवस्थित रूप से , नियमित , नियमित रूप से , व्यवस्थित
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به هندی
منظم
ordinatamente, regolare, regolarmente, ordinato
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منظم
düzenli bir şekilde, düzenli, düzenli olarak
تصویری از منظم
تصویر منظم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منظر
تصویر منظر
(دخترانه)
آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
(مُ نَظْ ظَ)
منظم بودن. مرتب بودن. بسامانی:
چون غرفات هشت خلد، نه درت از مرتبی
چون طبقات نه فلک، شش سویت از منظمی.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 132)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منظما
تصویر منظما
پشت هم پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظر
تصویر منظر
دیدگاه، نگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره