جدول جو
جدول جو

معنی منطقاً - جستجوی لغت در جدول جو

منطقاً
(نَ مَ تَ)
از جهت منطق. بنابر منطق. رجوع به منطق معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقار
تصویر منقار
نوک پرندگان، پوزۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
موچین، آلت نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از قسمت های پنج گانۀ کرۀ زمین که از لحاظ درجۀ حرارت تقسیم شده مثلاً منطقۀ حاره، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ منجمدۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی، در امور نظامی جبهۀ جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقاد
تصویر منقاد
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَوْ وَ)
منوغان. منوجان. منوکان. شهری است به کرمان: سلطان بایزید را جهت اموال هرموز به طرف منوقان روانه کرد. (تاریخ گزیده ص 741). رجوع به منوکان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ خوَرْ / خُرْ دَ)
قطعاً. حتماً. مسلماً. بلاتردید. بدون شک
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه است و 303 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
مطلقا. کاملاً و تماماً و جمیعاً و بالکلیه و سراسر. (ناظم الاطباء). بی قید. بی شرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطور مؤکد و قطعی: چون مطلقاً فرموده بودند که به علت قبالات کهنۀ سی ساله دعوی نشنوند. (تاریخ غازانی ص 242). صلاح در آن است که مطلقاً طلاء جائززنند چنانکه به ورق توان زد. (تاریخ غازانی ص 284) ، اصلاً و هرگز و ابداً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَیْ ذَنْ)
مصغر منذ. رجوع به منذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
اجسام معدنی. (از ذیل اقرب الموارد). جمع واژۀ منطرقه. چکش خوارگان. معدنیات چکش خواره. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطرقه و منطرق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ قی یَ)
تأنیث منطقی: قیاسات منطقیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطقی (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ زَ دَ)
مرتباً. به طور مرتب
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ)
به اتفاق. جمعاً. متحداً: متفقاً وارد خانه شدند
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ دَ)
به تحقیق. حقیقهً. مسلماً. قطعاً. رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ قی یا)
مسائل منطقی. (ناظم الاطباء). رجوع به منطق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقاد
تصویر منقاد
فرمانبردار خران فرمانبردار مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناطق، گویایان گویندگان جمع ناطق: بر آنکه افلاک و کواکب احیا و نطقااند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطاد
تصویر منطاد
هوا رو بادکنک
فرهنگ لغت هوشیار
منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را} منطقه {گویند
فرهنگ لغت هوشیار
منطقی در فارسی: کرویزی، فرزانه دانشمند پر وهانگر (استدلالی) منسوب به منطق: منطق دان عالم منطق، جمع منطقیون منطقیین، آنچه از روی منطق و تعقل گفته شده باشد: (گفته اش منطقی است)
فرهنگ لغت هوشیار
نول نوک چنگ کلنه کلفت پیغو، اسکنک ابزاری برای کنده کاری اسکنه، کلنگ نوک پرنده نول تک، آلتی فلزی که با آن روی چوب و سنگ کنده کاری کنند. یا منقار وقت و ساعت. حلقه ای که بست و گشاد ساعت وابسته بدانست: (خوش وقت عالم از اثر بند و بست تست منقار وقت و ساعت گردون کنمد تست) (سعید اشرف. بها) یا منقار قار. زبانه قلم که بدان نویسند. یا منقار گل. زبان
فرهنگ لغت هوشیار
گاز مو چینه مویکش آلتی که بوسیله آن موی را از اعضای بدن کنند موچین موچینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفقاً
تصویر متفقاً
((مُ تَ فِ قَ نْ))
به اتفاق، با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
((مِ))
موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقار
تصویر منقار
((مِ))
نوک، نوک پرندگان، جمع مناقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقاد
تصویر منقاد
((مُ))
مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطقی
تصویر منطقی
((مَ طِ))
منسوب به منطق، منطق دان، عالم منطق، آن چه از روی تفکر و تعقل گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
((مِ طَ قِ))
کمرو هر آن چه بر میان بندند، بخشی از کره زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلقاً
تصویر مطلقاً
((مُ لَ قَن))
کاملاً، تماماً، هرگز، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
دامنه، سامان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منطقی
تصویر منطقی
بخردانه، خردورز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منطقی
تصویر منطقی
Logical, Logically, Rational, Rationally, Reasonable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
با شوخی، شوخی کردم، به طور مضحک، شوخ طبعانه، مسخره وار
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از منطقی
تصویر منطقی
lógico, logicamente, racional, racionalmente, razoável
دیکشنری فارسی به پرتغالی