جدول جو
جدول جو

معنی منصوره - جستجوی لغت در جدول جو

منصوره
(دخترانه)
مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
فرهنگ نامهای ایرانی
منصوره
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
فرهنگ فارسی عمید
منصوره
(مَ رَ)
مؤنث منصور. رجوع به منصور شود، ارض منصوره، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منصوره
(مَ)
قصبه ای از دهستان ام الفخر است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1898 تن سکنه دارد که از طایقۀ دوارقه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منصوره
(مَ رَ)
شهری عظیم است (از ناحیت سند) اندر میان رود مهران چون جزیرای بسیارنعمت و آبادان و جای بازرگانان و اندر وی مسلمانانند و پادشاه ایشان قرشی است. (حدود العالم). نام شهری به هندوستان و نام قدیم آن برهمن آباد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری در ارض سندحاصلخیز و دارای جامع بزرگ و حمزه گوید و همناد بادنام شهری است از شهرهای سند که اکنون آن را منصوره گویند و مسعودی گوید به نام منصور بن جمهور عامل بنی امیه مشهور شده است و... (از معجم البلدان). در نقشه های جغرافی امروز دیده نمی شود و باید ویران شده باشد. (از قاموس الاعلام ترکی) : وز شهرهای سند برمنصوره و دبیل آنگه به عمان رسد. (التفهیم ص 198).
وزان به منصوره روی کرد و براند
بر آن ستاره کجا راند حیدر از خیبر.
فرخی.
رجوع به فهرست التفهیم و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و نزههالقلوب ج 3 ص 219 و 259 شود
لغت نامه دهخدا
منصوره
منصوره در فارسی مونث منصور نامی تازی بر زنان، زمین بارانخورده مونث منصور: (وروی اعلام منصوره سوی ولایت آن بی عافیت نهد) (المعجم. چا. دانشگاه 14)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوره
تصویر منوره
(دخترانه)
روشن، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقصوره
تصویر مقصوره
سرای حصاردار، خلوت خانه، جای ایستادن امام در مسجد، خانۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 375 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث منثور. ج، منثورات. رجوع به منثور و منثورات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن گرامی سخیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زن گرامی با همت و سخاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ناقه منزوره، ماده شتری که پستانش ورم کرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود، حیله و گویند: ’سوی فلان منصوبه’ و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رفته مانند دابه و عجوز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ)
چیزی برپاکرده شده. منصوبه، تدبیر کار. (غیاث) (آنندراج) ، یکی از هفت بازی نرد. (فرهنگ رشیدی). نام بازی هفتم از هفت بازی نرد. (غیاث) (آنندراج). بازی ششم ازهفت بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (غیاث). به معنی شطرنج. (آنندراج) :
شد خاطر تو پاسخ منصوبۀ شطرنج
شد فکرت تو حاصل آرایش معدن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 636).
کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت. (سندبادنامه ص 160).
چو بهرام این چنین شطرنج را باخت
ملک پرویز منصوبۀ دگر ساخت
بدان آمد که یک منصوبه بازد
که با پیلان بهم شهمات سازد
در آن گرمی که بهرام اسب می تاخت
به بازی شاه را منصوبه ای ساخت.
نظامی.
چنان پنداشت آن منصوبه را شاه
که خسروباخت آن شطرنج ناگاه.
نظامی.
اما شطرنجی باختند که به منصوبۀ شهامت خصم شهمات شد. (جوامعالحکایات عوفی ج 1 ص 18 و 19) ، بساط شطرنج و این مجاز است و با لفظ نشستن و چیدن و پیش شدن و باختن و دیدن و پیش بردن مستعمل. (آنندراج) :
منصوبۀ شگفت عدو باز چیده بود
لیک از مرمدی همه لعل تباه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 173).
منصوبه در این عرصه که چیده است چنین
کز دل برد آرام و دل آرام دهد.
ملاطغرا (از آنندراج).
، درست و خوب نشستن نقش کار و مهمات و ظاهر آن است که به معنی اندیشۀ نیک باشد چه فائدۀ آن خواه مترتب شود یا نشود. (آنندراج) ، قصد و آهنگ و نیت و عزم و آرزو و خواهش و اندیشه و فکر و تدبیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
ارض منصوحه، زمین نیکوگیاه و متصل رویاننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
با هم دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ رَ)
قصائد منبوره، قصیده های مهموزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شعر وقصیدۀ مهموز. (ناظم الاطباء). رجوع به منبره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابوالعباس احمد بن محمد بن صالح، از فقهای داودیین و کتاب المصباح و کتاب الهادی و کتاب النیر از اوست. (ابن الندیم) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شاه آباد است که در جنوب خاوری شاه آباد واقع است. شمال دهستان دشت و جنوب آن کوهستانی است. رود خانه راوند و رود خانه شیان در این دهستان به هم ملحق می شوند و قسمتی از اراضی و قراء این دهستان از این رودخانه مشروب می شوند. محصول عمده دهستان چغندرقند و محصولات دامی است. این دهستان از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و 7500 تن سکنه دارد. مرکز دهستان آبادی داربید و قراء مهم آن چنگان، مله سر، سیاه پله. چقاجنکه و حمیل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان خنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1000 تن سکنه دارد که از طایفۀ ابوجعفر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصور شود، قسمی آواز. یکی از گوشه های چهارگاه. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، قسمی کاغذ منسوب به ابوالفضل منصور بن نصر بن عبدالرحیم کاغذی، از مردم سمرقند. و قسمی دیگر از کاغذ نیز به نام منصوری شهرت داشته است اقدم از زمان ابوالفضل منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری ی)
منسوب است به منصوره. (از انساب سمعانی). رجوع به منصوره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث محصور. رجوع به محصور شود.
- قضیۀ محصوره. رجوع به حصر قضایا و اساس الاقتباس ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
یکی از فرق غلات اصحاب ابومنصور عجلی. (بیان الادیان). اصحاب ابومنصور عجلی هستند که معتقد بودند پیامبری تا ابد منقطع نگردد و بهشت مردی است که ما مأمور به دوستی او هستیم و وی همان امام است و دوزخ مردی است که ما به دشمنی وی دستور یافته ایم و او ضد و خصم امام است. (ازتعریفات جرجانی). پیروان ابی منصور عجلی هستند که می گفت امامت در فرزندان علی بگردید تا به ابوجعفر محمد بن علی بن الحسن، معروف به باقر رسید و او نیز جانشین باقر است سپس ابومنصور دعوی رفتن به آسمان کرد و گفت خدای در آنجا به دست خود سر مرا نوازش کرده فرمود ای پسرک من، از سوی من تبلیغ کن، پس مرا از آسمان به زمین آورد و گفت او همان پاره است که خدای به افتادن آن از آسمان در قرآن اشاره کرده و فرموده است ’و ان یروا کسفاً من السماء ساقطاً یقولوا سحاب مرکوم’. اینان روز رستاخیز و بهشت و دوزخ را باور ندارند و گویند بهشت شادکامی و آسایش جهان و دوزخ رنج و بدبختی در آن است. (ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 351 و 352). رجوع به همین مأخذو کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
منصوبه در فارسی مونث منصوب و شترنگ، نخستین بازی: در شترنگ، یکی از هفت بازی: در نرد مونث منصوب، یکی از هفت بازی نرد، نخستین بازی شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوحه
تصویر منصوحه
رویاننده زمین خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوری
تصویر منصوری
منسوب به منصور، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوره
تصویر منقوره
مونث منقور
فرهنگ لغت هوشیار
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
مقصوره در فارسی مونث مقصور بنگرید به مقصور و پردگی (زنان در پرده زنان در حرم)، تخت، دیوار بست، کریچه خانه کوچک، چوز شرم زن، گردک (حجله) مونث مقصور کوتاه شده، زن خانه نشین، سرای حصار دار، خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوری
تصویر منصوری
((مَ))
یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقصوره
تصویر مقصوره
((مَ رِ))
خانه کوچک
فرهنگ فارسی معین
چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب، ایوان کوچک، خانه کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد