جدول جو
جدول جو

معنی منشمل - جستجوی لغت در جدول جو

منشمل
(مُ شَ مِ)
آمادۀ کاری شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه آماده و مهیای کاری می گردد و دامن بر کمر می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به انشمال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندمل
تصویر مندمل
ویژگی جراحت بهبود یافته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَل ل)
رانده شده، سیل به رفتن درآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انشلال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
آلت گوشت کشیدن از دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ برمی کشند. (ناظم الاطباء). منشال. ج، مناشل. (اقرب الموارد). رجوع به منشال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ / شَ)
نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ / شَ)
بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
نوشتۀ متعارف الخط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مکتوب و نوشته و نوشته ای که خطوط آن به هم نزدیک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ)
بلندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلندکرده و برداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ / مُ مِ)
سخن چین. (منتهی الارب). سخن چین و نمام. (ناظم الاطباء). نمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
شمشیر کوتاه که به جامه بپوشند آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر بران. ج، مشامل. (مهذب الأسماء). دشنه. قمه. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از چادر که بر خود پیچند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشمال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
جراحتی که گوشتش فراه-م آمده، به شده باشد. (غیاث) (آنندراج). جراحت به شده. (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مندمل شدن، به شدن جراحت. (ناظم الاطباء). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 27).
- مندمل گردانیدن، بهبود بخشیدن. التیام دادن: خدشۀ آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. (المعجم چ دانشگاه ص 410)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ بِ)
نرم و آهسته روان و لغزان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ عِ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ مِ)
به سرعت رونده یا خرامنده در رفتار. (آنندراج) (از منتهی الارب). به شتاب رونده و خرامنده. (ناظم الاطباء) ، آمادۀ کاری شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه مهیا و آمادۀ کاری گردد. (ناظم الاطباء). آنکه مهیا و آمادۀکاری گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب شتاب رو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
اشک جاری از چشم. (آنندراج). اشک روان شده از چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ مِ)
ساخته شده و کرده شده و عمل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
اگه چنگک ابزاری آهنین که بوسیله آن گوشت از دیگ بیرون کنند چنگک، جمع مناشل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندمل
تصویر مندمل
آستیم (مندمل) زخم بهبود یافته جراحت به شده بهبود یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشال
تصویر منشال
((مِ))
چنگک، جمع مناشل
فرهنگ فارسی معین
فرد بسیار زیبا و خوش اندام، زن خوش اندام، آدم لوس و اطواری
فرهنگ گویش مازندرانی