نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نام زنی است عطاره. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل: اشأم من عطر منشم، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آنجا آمده. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بار درختی است سیاه و بدبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حب البلسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی). دانۀ بلسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
شمشیر کوتاه که به جامه بپوشند آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر بران. ج، مشامل. (مهذب الأسماء). دشنه. قمه. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از چادر که بر خود پیچند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشمال شود
شمشیر کوتاه که به جامه بپوشند آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر بران. ج، مشامل. (مهذب الأسماء). دشنه. قمه. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از چادر که بر خود پیچند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشمال شود
جراحتی که گوشتش فراه-م آمده، به شده باشد. (غیاث) (آنندراج). جراحت به شده. (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی). (یادداشت مرحوم دهخدا). - مندمل شدن، به شدن جراحت. (ناظم الاطباء). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 27). - مندمل گردانیدن، بهبود بخشیدن. التیام دادن: خدشۀ آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. (المعجم چ دانشگاه ص 410)
جراحتی که گوشتش فراه-م آمده، به شده باشد. (غیاث) (آنندراج). جراحت به شده. (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی). (یادداشت مرحوم دهخدا). - مندمل شدن، به شدن جراحت. (ناظم الاطباء). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 27). - مندمل گردانیدن، بهبود بخشیدن. التیام دادن: خدشۀ آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. (المعجم چ دانشگاه ص 410)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. مِنشَل. (از اقرب الموارد)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود