جدول جو
جدول جو

معنی منشعبات - جستجوی لغت در جدول جو

منشعبات
(مُ شَ عِ)
جمع واژۀ منشعبه. جداگردیده. متفرعات. شاخه ها: جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم. (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبه و منشعب شود
لغت نامه دهخدا
منشعبات
جمع منشعبه، ستاکیدگان
تصویری از منشعبات
تصویر منشعبات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعبات
تصویر شعبات
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت یا اداره، شاخه های درخت، جمع واژۀ شعبه
در موسیقی مجموع بیست و چهار شعبه ای که دوازده مقام موسیقی را تشکیل می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشعب
تصویر منشعب
شعبه شعبه، شاخه شاخه شده، جدا شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ)
نوشتجات منشیانه و مترسلانه که بطور انشاء نوشته شده باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
جمع واژۀ مناسبه. رجوع به مناسبه شود، روابط. پیوستگیها
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ عِ بَ)
تأنیث منشعب. ج، منشعبات. رجوع به منشعب و منشعبات شود، (اصطلاح صرف عربی) بناهای جداگردیده از اصل به الحاق یا تکرار حرفی مانند اکرم وکرّم . (از تعریفات جرجانی). رجوع به منشعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
جمع واژۀ منتخبه. (اقرب الموارد). رجوع به منتخب شود، چیزهای برگزیده شده و پسندشده. (از ناظم الاطباء) ، کتابی که شامل آثار برگزیدۀ شاعران و نویسندگان یا مطالب گوناگون علمی و ادبی باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مندوبه، تأنیث مندوب.
- مندوبات عقلیه، آنچه را عقل مستحسن شمارد، در مقابل مندوبات شرعیه. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). رجوع به مندوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منصوبه. کلماتی که دارای نصب است. در زبان و قواعد عرب اسماء منصوبه دوازده قسم اند: مفعول مطلق، مفعول به، مفعول فیه، مفعول له، مفعول معه، حال، تمیز، مستثنی ̍، خبر افعال ناقصه، اسم حروف مشبهه بالفعل، اسم ما و لاء نفی جنس و خبر ما و لاء شبیه به لیس. (از فرهنگ علوم نقلی سجادی). رجوع به منصوب و نصب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
شهرهایی را گویند که در زمان لوط پیغمبر ویران شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَعْ عِ)
در تداول فارسی زبانان، داروها که لیزابه دارد چون به دانه و سپستان و بارتنگ و اسفرزه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
جمع واژۀ مداعبه. رجوع به مداعبه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
جمع واژۀ شعبه. (یادداشت مؤلف). شعبه های بسیار. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعبه شود، فروع. شاخه ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ عِ)
شاخ در شاخ شونده. (غی-اث) (آنندراج). راه و یا درخت شاخ شاخ شده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شعبه شعبه و شاخ شاخ شده. (ناظم الاطباء).
- منشعب شدن، شعبه شعبه شدن. رشته رشته شدن. انواع گوناگون پیدا کردن:
و اندرین دوران که انصاف تو روی اندرکشید
فتنه ها شدذوشجون و قصدها شد منشعب.
انوری (از دیوان چ مدرس رضوی ص 521).
- منشعب گشتن، شاخ شاخ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود.
، جداشده. متفرع:
از نام وکنیتش ظفر و فتح منشعب
وز رسم و سیرتش شرف و فخر مستعار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 258).
حقیقت صدق، اصلی است که فروغ جملۀ اخلاق و احوال پسندیده از آن متفرع و منشعب اند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 344).
- منشعب شدن، جدا گردیدن. متفرع شدن: هر حیوانی که این دو قوت مدرکه و محرکه دارد و آن ده که از ایشان منشعب شده است او را حیوان کامل خوانند. (چهارمقاله ص 14). در ذکر تغییراتی که به اصول افاعیل عروض درآید تا فروع مذکور از آن منشعب شود. (المعجم چ مدرس رضوی ص 47). نفس را دو قوت است... و هر یکی از این دو منشعب شود به دو شعبه. (اخلاق ناصری). و نفس بر مثال شجرۀ خضر است از او فروع شهوات بسیار منشعب شده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 72). هر سنتی... بمثابت جدولی داند از بحروجود نبوی منشعب و ممتد شده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 217).
، نزد علمای صرف مزید فیه را گویند یعنی بناهایی که متفرع از اصل باشند به وسیلۀ ملحق ساختن حرفی از حروف زائده که در این جمله جمع است: ’هویت السمان’ مانند اکرم. یا بوسیلۀ مکرر ساختن عین الفعل از هر حرفی که باشد مانند کرّم . (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به منشعبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشعب
تصویر منشعب
ستاکیده شعبه شعبه شونده شاخه شاخه شده، جدا شونده متفرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشات
تصویر منشات
جمع منشا، نوشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
رمن نادرست از شعبه شاخه ها جمع شعبه (بسیاق عربی شاخته اند) فروع شاخه ها، نزد قدما بیست و چهار است: دو گاه، سه گاه، چهار گاه، پنچ گاه، عشیرا، نوروز عرب، نوروز خارا، نوروز بیاتی، ماهور، حصار، نهفت، غزال، اوج، نیریز، مبرقع، رکب، صبا، همایون، زوالی، اصفهانک، روی عراق، نهاوند، فوزی، محیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعبات
تصویر تشعبات
جمع تشعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشدات
تصویر منشدات
جمع منشده (منشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعبات
تصویر مکعبات
جمع مکعبه (مکعب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوبات
تصویر منسوبات
جمع منسوبه (منسوب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبعات
تصویر منطبعات
جمع منطبعه، چاپ شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منتخبه، بر گزیده ها بر گزیدگان گزینگان جمع منتخبه (منتخب) : برگزیده ها، کتابی که شامل برگزیده های آثار گذشتگان یا مطالب علمی و ادبی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مناسبات در فارسی، جمع مناسبه، : جوری ها خویشی ها مانستن ها جمع مناسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشعابات
تصویر انشعابات
نوشاخگی ها جمع انشعاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشعب
تصویر منشعب
((مُ شَ عِ))
شعبه شعبه و شاخه شاخه شده
فرهنگ فارسی معین
روابط، ارتباطات، وابستگی ها، پیوندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاخه ها، متفرعات، شعبه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاخه، شاخه شاخه، متفرع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد