جمع واژۀ منشعبه. جداگردیده. متفرعات. شاخه ها: جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم. (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبه و منشعب شود
جَمعِ واژۀ منشعبه. جداگردیده. متفرعات. شاخه ها: جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم. (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبه و منشعب شود
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت یا اداره، شاخه های درخت، جمع واژۀ شعبه در موسیقی مجموع بیست و چهار شعبه ای که دوازده مقام موسیقی را تشکیل می دادند
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت یا اداره، شاخه های درخت، جمعِ واژۀ شعبه در موسیقی مجموع بیست و چهار شعبه ای که دوازده مقام موسیقی را تشکیل می دادند
تأنیث منشعب. ج، منشعبات. رجوع به منشعب و منشعبات شود، (اصطلاح صرف عربی) بناهای جداگردیده از اصل به الحاق یا تکرار حرفی مانند اکرم وکرّم . (از تعریفات جرجانی). رجوع به منشعب شود
تأنیث منشعب. ج، منشعبات. رجوع به منشعب و منشعبات شود، (اصطلاح صرف عربی) بناهای جداگردیده از اصل به الحاق یا تکرار حرفی مانند اکرم وکَرَّم َ. (از تعریفات جرجانی). رجوع به منشعب شود
جمع واژۀ منتخبه. (اقرب الموارد). رجوع به منتخب شود، چیزهای برگزیده شده و پسندشده. (از ناظم الاطباء) ، کتابی که شامل آثار برگزیدۀ شاعران و نویسندگان یا مطالب گوناگون علمی و ادبی باشد
جَمعِ واژۀ منتخبه. (اقرب الموارد). رجوع به مُنتَخَب شود، چیزهای برگزیده شده و پسندشده. (از ناظم الاطباء) ، کتابی که شامل آثار برگزیدۀ شاعران و نویسندگان یا مطالب گوناگون علمی و ادبی باشد
جمع واژۀ منصوبه. کلماتی که دارای نصب است. در زبان و قواعد عرب اسماء منصوبه دوازده قسم اند: مفعول مطلق، مفعول به، مفعول فیه، مفعول له، مفعول معه، حال، تمیز، مستثنی ̍، خبر افعال ناقصه، اسم حروف مشبهه بالفعل، اسم ما و لاء نفی جنس و خبر ما و لاء شبیه به لیس. (از فرهنگ علوم نقلی سجادی). رجوع به منصوب و نصب شود
جَمعِ واژۀ منصوبه. کلماتی که دارای نصب است. در زبان و قواعد عرب اسماء منصوبه دوازده قسم اند: مفعول مطلق، مفعول به، مفعول فیه، مفعول له، مفعول معه، حال، تمیز، مستثنی ̍، خبر افعال ناقصه، اسم حروف مشبهه بالفعل، اسم ما و لاء نفی جنس و خبر ما و لاء شبیه به لیس. (از فرهنگ علوم نقلی سجادی). رجوع به منصوب و نصب شود
شاخ در شاخ شونده. (غی-اث) (آنندراج). راه و یا درخت شاخ شاخ شده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شعبه شعبه و شاخ شاخ شده. (ناظم الاطباء). - منشعب شدن، شعبه شعبه شدن. رشته رشته شدن. انواع گوناگون پیدا کردن: و اندرین دوران که انصاف تو روی اندرکشید فتنه ها شدذوشجون و قصدها شد منشعب. انوری (از دیوان چ مدرس رضوی ص 521). - منشعب گشتن، شاخ شاخ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود. ، جداشده. متفرع: از نام وکنیتش ظفر و فتح منشعب وز رسم و سیرتش شرف و فخر مستعار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 258). حقیقت صدق، اصلی است که فروغ جملۀ اخلاق و احوال پسندیده از آن متفرع و منشعب اند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 344). - منشعب شدن، جدا گردیدن. متفرع شدن: هر حیوانی که این دو قوت مدرکه و محرکه دارد و آن ده که از ایشان منشعب شده است او را حیوان کامل خوانند. (چهارمقاله ص 14). در ذکر تغییراتی که به اصول افاعیل عروض درآید تا فروع مذکور از آن منشعب شود. (المعجم چ مدرس رضوی ص 47). نفس را دو قوت است... و هر یکی از این دو منشعب شود به دو شعبه. (اخلاق ناصری). و نفس بر مثال شجرۀ خضر است از او فروع شهوات بسیار منشعب شده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 72). هر سنتی... بمثابت جدولی داند از بحروجود نبوی منشعب و ممتد شده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 217). ، نزد علمای صرف مزید فیه را گویند یعنی بناهایی که متفرع از اصل باشند به وسیلۀ ملحق ساختن حرفی از حروف زائده که در این جمله جمع است: ’هویت السمان’ مانند اکرم. یا بوسیلۀ مکرر ساختن عین الفعل از هر حرفی که باشد مانند کرّم . (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به منشعبه شود
شاخ در شاخ شونده. (غی-اث) (آنندراج). راه و یا درخت شاخ شاخ شده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شعبه شعبه و شاخ شاخ شده. (ناظم الاطباء). - منشعب شدن، شعبه شعبه شدن. رشته رشته شدن. انواع گوناگون پیدا کردن: و اندرین دوران که انصاف تو روی اندرکشید فتنه ها شدذوشجون و قصدها شد منشعب. انوری (از دیوان چ مدرس رضوی ص 521). - منشعب گشتن، شاخ شاخ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود. ، جداشده. متفرع: از نام وکنیتش ظفر و فتح منشعب وز رسم و سیرتش شرف و فخر مستعار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 258). حقیقت صدق، اصلی است که فروغ جملۀ اخلاق و احوال پسندیده از آن متفرع و منشعب اند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 344). - منشعب شدن، جدا گردیدن. متفرع شدن: هر حیوانی که این دو قوت مدرکه و محرکه دارد و آن ده که از ایشان منشعب شده است او را حیوان کامل خوانند. (چهارمقاله ص 14). در ذکر تغییراتی که به اصول افاعیل عروض درآید تا فروع مذکور از آن منشعب شود. (المعجم چ مدرس رضوی ص 47). نفس را دو قوت است... و هر یکی از این دو منشعب شود به دو شعبه. (اخلاق ناصری). و نفس بر مثال شجرۀ خضر است از او فروع شهوات بسیار منشعب شده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 72). هر سنتی... بمثابت جدولی داند از بحروجود نبوی منشعب و ممتد شده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 217). ، نزد علمای صرف مزید فیه را گویند یعنی بناهایی که متفرع از اصل باشند به وسیلۀ ملحق ساختن حرفی از حروف زائده که در این جمله جمع است: ’هویت السمان’ مانند اکرم. یا بوسیلۀ مکرر ساختن عین الفعل از هر حرفی که باشد مانند کَرَّم َ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به منشعبه شود
رمن نادرست از شعبه شاخه ها جمع شعبه (بسیاق عربی شاخته اند) فروع شاخه ها، نزد قدما بیست و چهار است: دو گاه، سه گاه، چهار گاه، پنچ گاه، عشیرا، نوروز عرب، نوروز خارا، نوروز بیاتی، ماهور، حصار، نهفت، غزال، اوج، نیریز، مبرقع، رکب، صبا، همایون، زوالی، اصفهانک، روی عراق، نهاوند، فوزی، محیر
رمن نادرست از شعبه شاخه ها جمع شعبه (بسیاق عربی شاخته اند) فروع شاخه ها، نزد قدما بیست و چهار است: دو گاه، سه گاه، چهار گاه، پنچ گاه، عشیرا، نوروز عرب، نوروز خارا، نوروز بیاتی، ماهور، حصار، نهفت، غزال، اوج، نیریز، مبرقع، رکب، صبا، همایون، زوالی، اصفهانک، روی عراق، نهاوند، فوزی، محیر